حور و آتش : يادداشتهايي در رد گفتارهاي نارواي كتاب (فاطمه و فدك)

مشخصات كتاب

سرشناسه : تربتي كربلايي، حيدر، 1338 -

عنوان و نام پديدآور : حور و آتش : يادداشتهايي در رد گفتارهاي نارواي كتاب (فاطمه و فدك)/ حيدر تربتي كربلايي.

مشخصات نشر : قم : عطر عترت، 1390.

مشخصات ظاهري : 200ص.

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : شيعه -- دفاعيه ها و رديه ها

موضوع : فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق.

موضوع : فاطمه زهرا (س)، 8؟ قبل از هجرت - 11ق. -- فضايل

شناسه افزوده : تربتي، محدثه، 1368 -

رده بندي كنگره : BP27/2/س88خ2 1393

رده بندي ديويي : 297/973

ص:1

حورو آتش

ص:2

الحجّة بن الحسن المهدي:

«... وَ فِي إبنَةِ رَسوُلِ اللهِ(ص) لِي اُسوَةٌ حَسَنَةٌ... _ و در دختر پيامبر خدا(ص) براي من، الگويي نيكوست».

الغيبة شيخ طوسي:286، الاحتجاج شيخ طبرسي:2/466، بحار الأنوار:53/180 از الغيبة و الاحتجاج، منتخب الأنوار المضيئة:223، إلزام الناصب:1/387.

اي رخت مهر دل افروز ه_مه وي ز شفقت شده دل سوز همه

حس_ن تو مهر دل آموز ه_مه ب_ي تو چون شام سيه روز همه

م_ا از آن شمع جهان اف_روزيم كه ز هجران رخت مي سوزيم

ما ك_ه ل_ب تشنه ديدار تواي_م همه ن_ادي_ده خ_ري_دار ت_واي_م

ن_ه خري_دار ، گرف_تار ت_واي_م نه گرفتار، ك_ه ب_يمار ت_واي_م

اي خوش آن روز كه رخ بنمايي دل و ج_ان ه_مه را برب_ائ_ي

چشم ما حلقه صفت شام وسحر هست در فكر تو پيوسته به در

همچو يعقوب ز ه_جران پ_سر اي_ن نوشتيم به خون_اب جگ_ر

كاي ف_روزن_ده ت_ر از ماه ب_ي_ا ي_وس_ف فاطمه! از چاه در آ

خون مظلوم تو را مي خوان_د آه م_حروم ت_و را مي خ_وان_د

اشك معصوم تو را مي خواند قل_ب مغم_وم تو را مي خ_واند

تو گ_ش_اين_ده مش_كل ه_ايي تو شف_ابخش همه دل هايي

دادگ_اه تو ب_ه پ_ا گ_ردد كي؟ قامت ظ_لم دوت_ا گ_ردد ك_ي؟

ح_قّ مظ_لوم ادا گ_ردد ك_ي؟ خ_صم، محكوم ف_نا گردد كي؟

تا به كي ف_اطمه گويد پسرم تا كي اس_لام ب_گويد پ_درم؟

ص:3

در تفسير شريف عليّ بن ابراهيم قمي و كتاب شريف كافي هر دو به سندهاي خود از امام صادق در تفسير آيه (1):حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ _ خداوند ايمان را محبوب شما كرد و در دلهايتان زينت داد فرمود: (ايمان) يَعْنِي أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ _ و كفر و فسوق و نافرماني را مورد نفرتتان قرار داد  فرمودند: الْأَوَّلَ وَ الثَّانِيَ وَ الثَّالِثَ _ يعني: مراد از كفر اوّلي (ابوبكر) و مراد از فسوق دوّمي (عمر) و مراد از عصيان سوّمي (عثمان) مي باشد.

تفسير القمي:٢/٣١٩، الكافي:1/426 باب فيه نكت و نتف من التنزيل في الولاية ح71، تأويل الآيات الظاهرة:585 عن الكافي من قَوْلِهِ: حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ...و قال: و بيان ذلك أنما كنى عن أمير المؤمنين بالإيمان لأنه لا إيمان إلا به و بولايته فهو أصل الإيمان و الثلاثة أصل الكفر و الفسوق و العصيان _ سيّد جليل القدر شرف الدّين علي حسيني استرآبادي پس از نقل اين حديث فرموده است: همانا خداوند اميرالمؤمنين را به ايمان تكنيت داد زيرا ايمان جز ايمان به آن حضرت و ولايت ايشان نيست و آن سه تن اصل و ريشه و بنيان كفر (بي ديني) و فسوق (گناهان و زشتي ها) و عصيان (سركشي و نافرماني) هستند. فافهم.

بحار الأنوار:22/125 ب٣٧ ح96و ج23 ص379 ب٢١ح67 و ج35 ص336ب13 ح1 از تفسير قمي و كافي.


1- (٤٩) سوره حجرات: آيه8.

ص:4

بسم الله الرّح_مان الرّحيم

الحمد للّه ربّ العالمين و صلّّى اللّه على جميع الأنبياء و المرسلين و أوصيائهم، سيّما خاتمهم و أشرفهم محمّد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين سيّما خاتمهم و قائمهم وليّ اللّه الأعظم بقيّة اللّه في العالمين الحجّة بن الحسن المهدي ارواح العالمين له الفداء و عجّل اللّه فرجهم و لعن اللّه أعدائهم و ظالميهم وغاصبي حقوقهم و قاتليهم و منكري فضائلهم و مناقبهم و مدّعي شئونهم ومراتبهم والراضين بذلك و محبّيهم و أتباعهم من الأّولين والآخرين أجمعين الى أبد الآبدين آمين.

مقدمه

ص:5

نسخه اي از كتابي به نام «فاطمه و فدك»... به دست اينجانب رسيد. آن را چندين مرتبه با دقّت مطالعه نموده و متأسّفانه بسياري مطالب نادرست و مغاير با حقيقت در كتاب يافتم و از بين مهمترين آن، هفده مورد را انتخاب كردم. با استمداد از اعليحضرت صاحب الأمر و الزّمان مطالب را عيناً نقل و حقيقت را مستدل ذكر خواهم كرد. پيش از آغاز لازم است نكاتي را يادآور شوم:

1- نام كتاب «فاطمه و فدك» است و طبيعتاً بايستي پيرامون فدك و مسايل فقهي، تاريخي و اعتقادي مرتبط با آن باشد؛ در صورتي كه چنين نيست.

نه به اندازه كافي شرح زندگاني آنحضرت است و نه تمامي جوانب بحث در مورد فدك بررسي شده است (لا يسمن و لا يغني من جوع) و اين در حالي است كه تحقيقات ارزشمندي از جانب محقّقين در اين باره صورت گرفته و به رشته ي تحرير در آمده است.

ص:6

2- از مطالب كتاب، موضوع بندي ها و آنچه تحت عنوان «استدلال» از آن ياد مي شود (كه البتّه درست است گفته شود "اظهار نظرهاي بيجا") چنين استفاده مي شود كه ايشان نه تنها به مسايل ياد شده آگاه نيستند، بلكه از استدلال هايي كه در زمينه هاي تفسير، حديث و تاريخ مورد نياز است، مطّلع نبوده و مايه بسي تأسّف است كه به مسؤوليّت واهمّيت اين مسايل ناآشنا هستند يا آنكه نعوذ بالله العظيم آگاهانه اين چنين عمل مي كنند.

3- در اين كتاب استفاده از منابع، روايات و اخباري شايع است كه يا معتبر نيستند و يا اعتبار كمتري دارند. و در مواردي چند نيز به اشاره اكتفا شده است، مانند:

«بنا به نقلي...»، «به طوري كه مورّخين نوشته اند...».

4- سطح علمي كتاب چيست و مخاطب آن كيست؟ به اندازه اي ناهماهنگي ميان مطالب كتاب وجود دارد كه به نظر مي رسد مطالعه اين كتاب براي هيچيك از سطوح علمي مناسب و كافي نيست. نه بر پايه علم و استدلال است و نه جامع و كافي. و از سوي ديگر نيز گسستگي بين مطالب بسيار است.

5- توضيح درباره منابع، مؤلّفين يا مصنّفين و همچنين اعتبار آنها و

ص:7

اعتبار مطالب برگرفته شده از آنها و نيز بحث روايات، اسناد و اعتبار آنها در كتاب وجود ندارد و تمامي اينها دلالت بر ناآگاهي نويسند در بحث درباره مسايل اعتقادي، تفسيري، تاريخي، حديثي و... دارد.

6- در هر قسمت، متن كتاب را با همراه با شماره صفحه آن، بدون هيچ دخل و تصرّفي مي آوريم و سپس با "ما مي گوييم "مطالب را آغاز مي كنيم.

7- قابل توجّه است كه امروز «اهل سنّت و جماعت» يا «اهل تسنّن» به كساني گفته مي شود كه پيروان ابوبكر، عمر و عثمان، معاويه، يزيد، بني اميّه و بني عبّاس و غاصبان خلافت اهل بيت هستند. در حالي كه پيروان حقيقي سنّت رسول الله(ص)، شيعيان دوازده امامي بوده و پيروان اهل سقيفه و غاصبان خلافت، اهلِ بدعت هستند. امروزه، چنين مشهور شده است و ما به ناچار آنان را به اين نام و يا به نام «عامّه» مي خوانيم.

انگيزه در اين تحقيق ردّ برخي از مطالب باطل كتاب «فاطمه و فدك» و دفاع از حقايق ديني، قرآني، حديثي و تاريخي است. قصد ما تكميل كتاب و رفع نقايص آن نيست و سكوت ما بر بقيه متن

ص:8

كتاب دليل بر قبول آن نيست و اساسي ترين مطالب در نظر گرفته شده است. در آخر نصيحت ما به قلم هايي از اين دست كه متأسّفانه در زمان ما كم نيستند:

ان ربك لبالمرصاد...

و سيعلم الذين ظلموا أيّ منقلب ينقلبون.

مورد اول:تاريخ ميلاد حضرت زهرا (س)

ص:9

در صفحه 6 از متن كتاب آمده:

گفتار غير مشهور اين است كه فاطمه در پنج سال قبل از بعثت متولّد شد كه در آن زمان پيامبر(ص) سي و پنج ساله و خديجه پنجاه ساله بوده است.

اين گفته هر چند غير مشهور مي باشد،ولي باتوجه به اينكه روي جريانات عادي ومعمولي بعيد به نظر مي رسد كه خديجه در سن 60 سالگي و بعد از بيست سال همسري با رسول خدا () و گذراندن دوران معمولي بارداري، فاطمه () از او به دنيا آمده باشد.علي هذا اين گفته قابل قبول تر به نظر مي رسد.

ما مي گوييم:

در اين قسمت چند اشكال وجود دارد:

ص:10

سنّ پيامبر(ص) و حضرت خديجه به ترتيب سي و پنج و پنجاه سال ذكر شده است. نويسنده در ادامه اظهار مي كند: «با توجه به اينكه روي جريانات عادي و معمولي...» و اين گونه كرامت داشتن حضرت خديجه را در بادار شدن در سنّ شصت سالگي انكار كرده و در پايان بدون ذكر هيچ مدرك و دليل قابل قبولي، نظر غير مشهور را كه گوياي ولادت حضرت زهرا پنج سال قبل از بعثت است، قابل قبول تر مي داند.

بحث درباره چند اشكال بالا:

1- دانشمند معروف عامّه (سنّي ها) «ابن حماد حنبلي» مي نويسد: «بسياري از تاريخ نگاران اين ديدگاه را ترجيح داده اند كه خديجه سلام الله عليها هنگام ازدواج با پيامبر(ص) دوشيزه اي بيست و هشت ساله بوده است».(1)

2- بلاذري مورّخ و محدّث مشهور عامّه نيز نوشته است: «و نيز آمده است پيامبر هنگام پيوند با خديجه جواني بيست و سه ساله بود و خديجه نيز دوشيزه اي بيست و هشت ساله».(2)


1- شذرات الذّهب:1/14 رويدادهاي سال يازدهم پس از هجرت.
2- أنساب الأشراف:1/98.

ص:11

3- سيّد جعفر مرتضي العاملي مي نويسد:

عمر خديجه هنگام ازدواج با رسول الله(ص) محلّ اختلاف است بين بيست و پنج الي چهل و شش سال بدين صورت:

الف- 25 سال و آن را تصحيح كرده است بيهقي (دلائل النّبوة و البداية و النّهاية و سيره ابن كثير و سيره حلبي).

ب- 28 سال، و اين قول را بسياري ترجيح داده اند (شذرات الذّهب و بهجة المحافل و أنساب الأشراف و تهذيب تاريخ دمشق و سير اعلام النّبلاء و مختصر تاريخ دمشق و البحار و مستدرك حاكم و سيره مغلطاي و المحبر و تهذيب الاسماء و تاريخ الخميس و سيرة حلبيّة).

ج- 30 سال (سيرة حلبيّة و تاريخ الخميس و سيرة مغلطاي و تهذيب تاريخ دمشق).

د- 35 سال (البداية و النهاية و سيره ابن كثير و سيرة حلبية).

ه_- 40 سال (أنساب الأشراف و...).

كلام سيّد در اينجا به پايان مي رسد.(1)


1- - الصّحيح من سيره النّبي الأعظم(ص):2/115.

ص:12

امّا همچنان كه گذشت كلام صحيح تر همان بيست و پنج و يا بيست و هشت ساله بودن حضرت خديجه و بيست و سه يا بيست و پنج ساله بودن پيامبر(ص) است.

4- قول صحيح تاريخ ازدواج اين بانوي يگانه با پيامبر، روز دهم ربيع الاول، سه سال قبل از بعثت است.(1) آن زمان سنّ حضرت بيست و پنج و يا بيست و هشت سال بوده است، به اضافه سه سال تا بعد از زمان بعثت پيامبرخدا(ص) و پنج سال پس از بعثت كه هنگامه ميلاد خجسته حضرت صدّيقه طاهره است. آن زمان عمر حضرت خديجه سي و سه يا سي و شش سال مي شود و هيچ مشكلي نخواهد بود.

5- شيخ المحدّثين بل رئيسهم الكليني العظيم مي فرمايد: «... و تزوّج خديجة و هو ابن بضع وعشرين سنة فولد له منها قبل مبعثه(ص)القاسم و رقيّة و زينب و ام كلثوم و ولد له بعد المبعث الطّيب و الطاهر و فاطمة، و روي ايضاً انها لم يولد بعد المبعث الا فاطمة و ان الطيب و الطاهر ولدا قبل مبعثه و ماتت خديجة حين خرج رسول الله(ص) من الشعب و كان ذلك قبل


1- فروغ آسمان حجاز خديجه:143.

ص:13

الهجره بسنه و مات ابوطالب بعد موت خديجة بسنة... _ و پيامبر(ص) در سنّ بيست و اندي با خديجه ازدواج نمود. براي آن حضرت از ايشان قبل از بعثتش، قاسم و رقيه و زينب و امّ كلثوم و پس از بعثت، طيّب و طاهر و فاطمه به دنيا آمدند و روايت شده است پس از بعثت براي حضرت جز حضرت فاطمه به دنيا نيامد و طيّب و طاهر قبل از بعثت به دنيا آمدند و حضرت خديجه بعد از خارج شدن رسول خدا(ص) از شعب ابي طالب(ع) وفات فرمود و آن هنگام يك سال قبل از هجرت بوده است و حضرت ابوطالب نيز يك سال پس از حضرت خديجه وفات نموده اند...».(1)

6- درتاريخ يعقوبي آمده است: «و تزوّج رسول الله(ص) خديجة بنت خويلد و له خمس و عشرون سنه، وقيل: تزوجها و له ثلاثون سنه، و ولدت له، قبل ان يبعث، القاسم و رقية و زينب و ام كلثوم، و بعد ما بعث عبد الله، وهو الطيب و الطاهر لانه ولد في الاسلام، و فاطمة _ پيامبر اكرم(ص) با خديجه در سنّ بيست و پنج سالگي ازدواج فرمود و گفته شده است پيامبر آن زمان سي سال داشته اند و براي آن حضرت پيش از بعثتش فرزنداني به نام هاي: قاسم و رقيه و زينب و


1- اصول كافي: كتاب الحجّة ابواب التاريخ (167) باب مولد النبي(ص) و وفاته.

ص:14

ام كلثوم آورد و پس از بعثت فرزنداني به نام عبدالله را، كه همان طيّب و طاهر است، به دنيا آورد، زيرا او در اسلام به دنيا آمد. و فاطمه را نيز پس از بعثت به دنيا آورد».(1)

7- علّامه بزرگوار مجلسي از ابن حماد آورده است: «بلغني أنّ رسول الله(ص) تزوّج خديجة وهو ابن خمس وعشرين سنة_ به من رسيده است كه پيامبرخدا(ص) در سن بيست و پنج سالگي با خديجه ازدواج فرمود».(2)

8- محمّد بن احمد بن حمّاد دولابي(ت٣١٠ه.ق) در «الذرّية الطّاهرة النّبويّة» آورده است: «و بلغني انّ رسول الله(ص) تزوّج خديجة على اثنتي عشرة اوقية ذهب و هو يومئذ ابن ثمان و عشرين سنة _ به من رسيده است كه پيامبرخدا(ص) با خديجه ازدواج فرمود... زماني كه بيست و هشت ساله بود».(3)

9- در سيره ابن كثير آمده است: «...و هكذا نقل البيهقي عن الحاكم: انه كان عمر رسول الله(ص) حين تزوج خديجه خمسا و عشرين سنة،


1- - جلد2 صفحه20.
2- بحارالأنوار:16/10.
3- ر.ك: عيون الاثر:1/69 ابن السيد الناس (ت734ه.ق).

ص:15

و كان عمرها اذ ذاك خمسا و ثلاثين و قيل: خمسا و عشرين سنة _ ... و همچنين بيهقي از حاكم نقل كرده است كه عمر پيامبرخدا(ص) هنگام ازدواج با خديجه، بيست و پنج و عمر حضرت خديجه سي و پنج سال بود. و گفته شده است كه عمر ايشان بيست و پنج سال بوده است».(1)

10- همچنين به نقل از زهري آورده است: «... و عن ابن عباس كان عمرها ثمانية و عشرين سنة _ و از ابن عباس نقل شده است كه عمر حضرت خديجه هنگام ازدواج با پيامبر بيست و هشت سال بود».(2)

11- سيّد جعفر مرتضي العاملي در كتاب «ماساة الزّهراء» و ترجمه آن «رنج هاي زهرا» چنين مي نويسد:

اولين چيزي كه در زندگاني صدّيقه طاهره مطرح است، تاريخ تولّد آن حضرت است. چه برخي مدّعي اند كه پنج سال پيش از بعثت به دنيا آمده است؟!

اين تاريخ از نظر ما درست نيست. تاريخ تولّد زهرا همان


1- جلد1 صفحه265.
2- جلد4 صفحه58.

ص:16

است كه شيعيان به پيروي از امامان اهل بيت مي گويند(1) و گروه ديگري از آنان پيروي كرده اند. براساس اين عقيده زهرا پنج سال پس از بعثت رسول اكرم(ص)، يعني در سال هجرت به حبشه به دنيا آمد و در سن 18 سالگي رحلت كرد. اين مطلب به سند صحيح از امامان ما روايت شده است.(2)

علاوه بر اين مي توان به روايات زير استدلال كرد، يا اين عقيده را به كمك آن تاييد نمود:

1- مورخان گفته اند كه همه فرزندان خديجه پس از بعثت به دنيا آمدند(3) و فاطمه كوچكترين آنها بود.

2- روايات فراواني كه از برخي نقل شده، مثل: عائشه، عمر و سعيد بن مالك، ابن عباس و ديگران نقل شده كه مي گويد نطفه فاطمه از ميوه بهشتي بسته شد كه پيامبرخدا(ص) در اسراء و


1- ر.ك: ضياء العالمين:2/3 و جامع الاصول ابن اثير:12/9-10.
2- بحار:43/101 به نقل از كافي به سند صحيح و از مصباح الكبير، دلائل الامامة، مصباح كفعمي، الروضة، مناقب آل ابي طالب و كشف الغمة:2/75 و اثبات الوصية؛ ر.ك: ذخائر العقبي:52، تاريخ الخميس:1/278 به نقل از تاريخ مواليد اهل بيت، مروج الذّهب:2/289.
3- ر.ك: البدء و التاريخ:5/16، المواهب اللّدنيّة:1/196، تاريخ الخميس:1/272.

ص:17

معراج تناول فرمود.(1) ما اثبات كرده ايم كه اسراء و معراج در اوايل بعثت انجام شده است.(2)

اگر كسي براساس شيوه خاص خود به اسانيد برخي از اين روايات اشكال كند، بايد دانست كه حتي براساس همين روش، سند روايات ديگر جاي هيچ مناقشه اي ندارد.

اما اينكه گمان رود اين روايت صحيح نيست، زيرا زهرا پنج سال پيش از بعثت به دنيا آمده اند، مصادره به مطلوب است؛ زيرا همين رواياتي كه ما درصدد بحث از آن هستيم و به طريق مختلف نقل شده، قوي ترين شاهد بر كذب اين پندار است.


1- اين روايات در كتب زير آمده است: الف: كتب شيعه مثل: بحار:43/صص4-6 به نقل از امالي صدوق و عيون اخبار الرضا(ع)، معاني الاخبار، علل الشّرايع،تفسير قمي،الاحتجاج؛ ر.ك: الأنوار النّعمانيه:1/80، احقاق الحق:10/صص1-10 به نقل از منابع فراوان و هر كتاب تاريخي يا روايي كه بر مبناي سند و مدرك از تاريخ حضرت زهرا سخن گفته است. ب: كتب عامّه: المستدرك علي الصّحيحين:3/156، تلخيص المستدرك در پاورقي مستدرك، نزل الابرار:88، الدرّ المنثور:4/153، تاريخ بغداد:5/87، مناقب الإمام علي بن أبي طالب:357، تاريخ الخميس:1/277، ذخائر العقبي:36، لسان الميزان:1/134، اللّئالي المصنوعة:1/392 و الدّرّة اليتيمة:31.
2- ر.ك: الصّحيح من سيرة النّبي الأعظم(ص):3/صص8-14

ص:18

3- نسايي روايت كرده كه وقتي ابوبكر و عمر از فاطمه خواستگاري كردند، پيغمبر(ص) آنان را با اين عذر كه فاطمه كوچك است، رد كرد.(1)

اگر گفته آنان درست باشد كه فاطمه پنج سال پيش از بعثت به دنيا آمده، در اين صورت بايد عمر او به هنگام خواستگاري كه به اتفاق همه مورخان پس از هجرت بوده، حدود 18 يا 19 سال باشد. در حالي كه به كسي كه در اين سن است، "كوچك" گفته نمي شود.

4- روايت شده كه زنان قريش، خديجه را طرد كردند. چون به فاطمه آبستن شد، حضرتش در شكم مادر با او سخن مي گفت و او را به صبر دعوت مي كرد.(2) برخي آبستني خديجه را به فاطمه پنج سال پس از بعثت بعيد مي شمارند و استدلال مي كنند كه عمر حضرت خديجه در آن زمان اجازه آبستني را به ايشان نمي داد.

اوّلاً: اين استبعاد بيجا است، زيرا در كتاب «الصّحيح من سيره النّبي


1- ر.ك: خصائص اميرالمؤمنين علي:288، مناقب آل ابي طالب:3/393، تذكرة الخواص: صص306-307، ضياء العالمين:2/46.
2- بحار الانوار:43/12.

ص:19

الأعظم(ص)» تحقيق كرده ايم كه بنا به دلايل قوي حضرت خديجه در آن زمان پنجاه سال و بلكه كمتر سن داشت، البته مشهور خلاف اين است.

ثانياً: احتمال اينكه ولادت فاطمه پس از يائسگي از كرامات خديجه و رسول خدا(ص) بوده نيز وجود دارد. چنانكه خداوند مي فرمايد: «أالد وانا عجوز» مردود است، زيرا اگر چنين بود، مي بايست در ميان مردم شايع و پراكنده مي شد در حالي كه كوچكترين اشاره اي به اين مطلب نديده ايم.

5- روايات فراواني كه علت نام گذاري او را به «فاطمه» و ديگر نام ها بيان مي كند. اين روايات اشاره و دلالت دارد كه اين نامگذاري از آسمان و به فرمان خداوند متعال است.(1)

كلام سيّد در اينجا به پايان مي رسد.(2)

12- علّامه بزرگوار مجلسي از مناقب ابن شهرآشوب از كتاب


1- ر.ك: ينابيع المودّة، كنز العمّال:6/219، مناقب الإمام علي بن ابي طالب:صص221-229، ضياء العالمين:4/صص6-9، بحارالأنوار:43/13 از علل الشّرايع:1/178، ذخائرالعقبي:26، ميزان الاعتدال:2/400و3/439، لسان الميزان:3/267، طوالع الأنوار:صص112-113، معرفة ما يجب لآل البيت:51، البتول الطّاهرة:11- 15.
2- رنج هاي زهرا سلام الله عليها:صص42-45.

ص:20

العروس و تاريخ طبري چنين نقل مي كند:«... و پيامبر خدا(ص) در تجارتي براي خديجه به شام رفتند در حالي كه بيست و پنج سال داشتند».(1)

13- و از «العدد القوية» از «التذكرة» نقل مي كند: «آن حضرت (پيامبر(ص)) ختنه شده و شادان به دنيا آمدند كه جدّ ايشان در شگفت شد... و به سوي شام جهت تجارتي براي خديجه رفتند در حالي كه بيست و پنج ساله بودند و پس از دو ماه و چند روز با خديجه ازدواج فرمودند...».(2)

14- از مناقب ابن شهرآشوب مانند متن ياد شده آمده و اضافه بر آن مي فرمايد: «قال الكليني: تزوج خديجة.. و هو ابن بضع وعشرين سنة و لبث بها أربعا وعشرين سنة و أشهراً... _ علّامه بزرگوار كليني مي فرمايد: پيامبر(ص) با خديجه در بيست و چند سالگي ازدواج و با آن حضرت بيست و چهار سال و چند ماه زندگي كردند...».(3)


1- بحارالأنوار:15/337 ح6.
2- بحارالأنوار:15/370 ب4 ح19.
3- بحارالأنوار:16/6 ب5 ح10

ص:21

15- و به نقل از قصص الانبياء راوندي مي فرمايد: «پيامبرخدا با خديجه در سنّ بيست وپنج سالگي ازدواج فرمود وخديجه پس ازسه روز از رحلت حضرت ابوطالب(ع) درگذشت».(1)

و چنين شد كه خلاف نظر نويسنده آشكار شد.

مورد دوّم: طهارت حضرت زهرا (س)


1- بحارالأنوار:16/3 ب5 ح7.

ص:22

ص:23

در صفحه 8 و 9 كتاب آمده است:

در كتاب تاج المواليد و كتب ديگر از حضرت رسول(ص) روايتي نقل شده كه از او پرسيده مي شود كه: چرا حضرت زهرا را بتول ملقب گردانيده اند؟ آن حضرت مي فرمايد براي آنكه او مانند زنان ديگر حيض نمي بيند، وهرگز از او خون حيض ديده نشده است.

و در روايت ديگري است كه: مادر هيچيك از ائمه معصومين (مانند فاطمه ) حائضه نمي شده، واين را يكي از امتيازات خاصه مادران امامان به شمارآورده اند.

ابهامي كه در معناي روايات بالا است: روايت هاي مذكور به ظاهر قابل پذيرش نمي آيد، زيرا همانطوري كه شخص پيامبر(ص) به

ص:24

مقتضاي آيه كريمه: قل انَّما اَنا بَشَرُ مِثّلُكُم او مانند ديگر افراد بشر (خواب داشت، خوراك داشت، و...) بي ترديد: چه خديجه كبري و چه فاطمه زهرا و چه ماداران ساير ائمه معصومين را نمي توان از غرائز بشري و عروض عادات عمومي زنها مستثني ساخت، مگر اينكه آن روايات (در صورت صحت صدورشان) توجيه و تفسير گردد، مانند اينكه گفته شود مثلاً: هنگام به دنيا آمدن امامان، مادرشان پاك وپاكيزه بوده اند، ويا مطلقا خون حيض و نفاس و استحاضه از آنها ديده نشده است، چنانكه در مورد پيامبر اكرم(ص) است كه:لَم يُرَ على بولٍ ولا غائطٍ قِطُّ يعني: هرگز او در حال بول و غائط ديده نشده است.

اشكالات:

طهارت حضرت زهرا(س)و مادران امامان را از آلودگي هاي زنانه (خونها)، رد كرده و پيامبر(ص) را مانند ساير مردم مي داند.

استدلال ايشان:

روايات در اين باره قابل پذيرفتن نيستند زيرا... پيامبر به مقتضاي آيه: قل انَّما اَنا بَشَرُ مِثّلُكُم مانند ديگر افراد بشر خواب داشت....

ص:25

بي ترديد خديجه كبري و فاطمه زهرا و مادران ساير ائمه را نمي توان از غرائز بشري و عروض عادات... مگر اينكه آن روايات در صورت صحت صدورشان؟!! توجيه و تفسير گردند. مانند اينكه گفته شود:... .

ما مي گوييم:

همچنانكه خوانديم (نويسنده كتاب) تنها _ به اصطلاح _ دليلي كه براي عدم طهارت صدّيقه طاهره و مادران اهل بيت و پيامبر خدا(ص) از انواع نجاسات اقامه كرده است اظهار نظر شخصي خود ايشان، به اضافه آيه كريمه قل انَّما اَنا بَشَرُ مِثْلُكُم است.

آيه كريمه 110 از سوره مباركه كهف به صورت كامل چنين است:

قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً _ (اي پيامبر) بگو: همانا من همچون شما بشرى هستم (آفريده شده هستم) به من وحى مى شود كه خداى شما خداى يگانه است. پس هر كس به لقاي پروردگار خويش اميد (ايمان) دارد، بايد كارى شايسته انجام دهد و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نسازد.

براي روشن شدن مفهوم «بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» در آيه، احاديث ذيل آن را

ص:26

مي آوريم:

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) فِي قَوْلِهِ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَعْنِي فِي الْخَلْقِ أَنَّهُ مِثْلُهُمْ مَخْلُوق _ امام صادق در تفسير آيه ذكر شده فرمودند: عبارت «أنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ _ من بشري چون شما هستم» بدين معناست: پيامبر در خلقت مانند ساير مردم، مخلوق است (و نه خالق)».(1)

عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَتَزَوَّجُ فِيكُمْ وَ أُزَوِّجُكُمْ إِلَّا فَاطِمَةَ فَإِنَّ تَزْوِيجَهَا نَزَلَ مِنَ السَّمَاءِ _ امام باقر(ع) فرمودند: پيامبرخدا(ص) فرمودند: همانا من بشري مانند شما هستم، در ميان شما ازدواج كرده و شما را به ازدواج در مي آورم، مگر حضرت فاطمه را، چرا كه امر ازدواج ايشان از آسمان نازل خواهد شد».(2)

براي توضيح ذيل اين آيه كريمه، لازم است يادآور شويم كه در


1- بحارالأنوار:24/377 ب67 ح104 از تفسير قمي- جعفر بن أحمد عن عبيد اللّه بن موسى عن الحسن بن عليّ بن أبي حمزة عن أبيه و الحسين بن أبي العلاء و عبداللّه بن وضّاح و شعيب العقرقوفيّ جميعهم عن أبي بصير .
2- كافي:5/568 باب النوادر... ح54- محمّد بن يحيى عن أحمد بن محمّد عن العبّاس بن معروف عن عليّ بن مهزيار عن مخلّد بن موسى عن إبراهيم بن عليّ عن عليّ بن يحيى اليربوعيّ عن أبان بن تغلب.

ص:27

زمان پيامبر اكرم(ص) با اظهار معجزه از سوي ايشان، براي برخي اين شبهه (گمان) به وجود آمد كه پيامبر، خدا هستند. خداوند متعال نيز اين آيه را فرو فرستاد. بدين معنا: اي پيامبر! بگو همانا من مانند شما مخلوق هستم، خدا نيستم.

تا اينجا به مراد از «بَشَرٌ مِثلُكُم» پي برديم امّا دلايل عقلي نيز بر اين اعتقاد مهر صحّت مي زند. بايد پرسيد: آيا معناي «بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» در آيه اين است كه پيامبر، بشري به صورت مانند ساير مردم هستند؟ يا اينكه بشري به صورت، سيرت، جنس، ذات، بدن و حقيقت همچون سايرين هستند؟ يعني آثار و خصوصيّت هاي بدن پيامبر و سايرين يكسان است و با هم تفاوتي ندارد؟

در واقع، پاسخ پرسش دوّم، خير است زيرا صدها روايت و خبر چگونگي طينت پيامبرخدا(ص) و ائمه هدي و كيفيّت خلقت بدن هاي پاكيزه

ص:28

آنان را از طينت طيّب علّيّين خالص بيان مي كند. چگونگي ولادت، ايام رضاع و احوال ايشان و برخي از ويژگي هاي آنان كه مخصوص به خود ايشان است، در احاديث و روايات آمده است، مانند: نداشتن سايه و از جلو و پشت سر ديدن. همچنين خلقت ارواح و قلوب شيعه از فاضل (زيادتي) طينت بدن هاي پاكيزه آنان نيز بيان شده است. تمامي اين روايات كه بسيار از حدّ تواتر بيشتر بوده و بسياري ازآن ها دركتاب شريف كافي و بصائرالدّرجات و غير آن دو مذكور است، اين عقيده را تاييد كرده است كه به برخي از مواضع آنها اشاره مي شود:

بحارالأنوار:1/25 وج5 ص225 و ج67 ص77 علاوه بر خصوص و عنوان رسالت كه اهمّ وجوه ممتازه ي پيامبر است، پرسش دوّم را رد مي كند.

علاوه بر اينكه به ايشان وحي مي شود، اختصاصاتي نيز دارند، در احكام تشريعي و تكويني و شخصي و از جمله آنها طهارت از انواع نجاسات است.

پيامبر اكرم(ص) و اهل بيت نه از نجاست اند و نه مولّد آن و نه منتهي به آن مي شوند و آنچه در تشريع و تكوين ولايت دارند، همه از جانب خداوند متعال به ايشان افاضه شده است و هيچ كدام را بالاستقلال ندارند.

نويسنده در بخشي مي نويسد: چه خديجه كبري و چه فاطمه زهرا و چه ماداران ساير ائمه معصومين را نمي توان از غرائز بشري و عروض عادات عمومي زنها مستثني ساخت.

ص:29

ما مي گوييم:

مسئله طهارت حضرت فاطمه زهرا از هر گونه آلودگي فكري، اعتقادي، اخلاقي و هر گونه نقص، شك و آلودگي زنانه (خون هاي سه گانه)، از مسلّمات و ضروريّات مذهب حقّه اماميّة اثني عشريّه حفظهم الله، بلكه ازضروريّات قرآن است كه از جمله آيه تطهير بر آن گواه است و احاديث بسياري از اهل بيت عصمت و طهارت در كتاب هاي مسلمانان، اعم از حديثي، تفسيري و تاريخي روايت شده _ كه تواتر معنوي آن مسلّم است _ مبني بر اينكه حضرت زهرا از طهارت ويژه اي برخوردار بوده اند.

همچنين اخباري از زناني كه در كنار حضرت زندگي كرده و يا در زايمان هاي ايشان شركت داشته اند، همچون عايشه لعنها الله و اسماء و همسر عباس عموي پيامبرخدا(ص)، گزارش شده، نمايانگر اين است كه حضرت، از آلودگي پاك بوده اند و خلاف آن نقل نشده است مگر از كوردلاني همچون نويسنده اين به اصطلاح كتاب كه به او و احياناً همراهان او مي گوييم: اقامه دليل كن و نه... .

به عنوان نمونه بعضي از احاديث را از مصادر خاصّه (شيعه) و عامّه (سنّي ها) در ذيل مي آوريم:

ص:30

از رسول الله(ص):

امير المؤمنين(ع) فرمودند: از پيامبر خدا(ص) پرسيده شد: بتول چيست؟ اي پيامبرخدا! ما از شما شنيديم كه فرموديد: مريم بتول است و فاطمه بتول است. حضرت پاسخ دادند: بتول به زني گفته مي شود كه هيچ گاه خوني نبيند، يعني حيض نشود، زيرا حيض شدن در دختران پيامبران مكروه و ناپسند است.(1)

عايشه از پيامبرخدا(ص) روايت كرد كه حضرت فرمودند: إنّ فاطمة ليست كنساء الآدميين و لا تعتلّ كما يعتللن _ ... به درستي كه فاطمه چون زنان آدميان نيست و مثل آنها خون نمي بيند.(2)

رسول خدا(ص) فرمودند: «و إنّما سمّيت فاطمة البتول، لأنّها تبتّلت من الحيض و النفاس _ به درستي كه فاطمه بتول ناميده شده است،


1- كتاب شريف معاني الاخبار:64 و علل الشرايع:1/181 به سندش از اميرالمؤمنين(ع)، مصباح الانوار:223.
2- كتاب شريف ملحقّات احقاق الحق مرحوم آية الله سيّد شهاب الدّين مرعشي نجفي: 10/6 و7 به نقل از مقتل الحسين خوارزمي:63 چاپ نجف اشرف، به سندش از عايشه. ملحقّات احقاق الحق: 10/7و8 به نقل از ميزان الاعتدال ذهبي(متوفي748ه.ق):1/38 چاپ قاهره به سندش از عايشه، ملحقّات احقاق الحق:10/8 به نقل از مجمع الزوائد حافظ هيثمي:6/202، قدسي- قاهره.

ص:31

زيرا او بريده است از حيض و نفاس».(1)

پيامبرخدا(ص) فرمود: «و سمّيت فاطمة بتولاً لانّها تبتّلت و تقطّعت عمّا هو معتاد من العورات في كل شهر_ به درستي كه فاطمه بتول ناميده شده است، زيرا او بريده است ازآنچه عادت زنانه است در هر ماه».(2)

امام علي(ع) فرمود: إنّ النبي(ص) سئل عن بتول و قيل: إنا سمعناك يا رسول الله تقول: مريم بتول و فاطمة بتول؟ فقال(ص): البتول التي لم ترحمرة قطّ اي لم تحض، فانّ الحيض مكروه في بنات الانبياء _ از پيامبرخدا(ص) پرسيده شد: بتول چيست؟ و گفته شد: ما از شما شنيديم فرموديد: مريم بتول است و فاطمه بتول است. پيامبر فرمودند: بتول يعني كسي كه هرگز خون نبيند (حيض نشود)؛ زيرا حيض در دختران پيامبران ناپسند است. اين حديث را حاكم نيشابوري نيز در مستدرك خود آورده است.(3)


1- ملحقّات احقاق الحق:10/25 به نقل از ينابيع المودة حافظ سليمان قندوزي بلخي:260 چاپ اسلامبول از رسول خدا(ص).
2- ملحقّات احقاق به نقل از المناقب المرتضوية علامه حنفي ها ملا محمد صالح كشفي:119 چاپ بمبئي به نقل از امّ سلمه از پيامبرخدا(ص).
3- ملحقّات احقاق:10/25 به نقل از ارجح المطالب امرتسري:241 و247 چاپ لاهور و قال:اخرجه الحاكم.

ص:32

اسماء بنت عميس گويد: (در حالي كه من شاهد زايمان بعضي از فرزندان حضرت فاطمه بودم وشاهد بودم كه از آن حضرت خوني ديده نشد) پيامبرخدا(ص) فرمود: «يااسماء! إنّ فاطمة خلقت حوريّة في صورة إنسيّة _ اي اسماء! همانا فاطمه حوري و در صورت ظاهري انساني آفريده شده است».(1)

استاد توفيق ابوعلم اين حديث را مانند مناقب ابن مغازلي نقل كرده و مي گويد: فقلت: يا رسول الله إني لم أر لها دماً في حيض و لا نفاس؟ فقال(ص): أما علمت أنّ ابنتي طاهرة مطهّرة لا ترى دما في طمث و لا ولادة؟! _ اسماء مي گويد: عرض كردم: اي پيامبرخدا! من از فاطمه هرگز خوني در حيض و نفاس (زايمان) نديده ام. آنگاه پيامبر(ص) فرمودند: آيا نمي داني كه دخترم پاك و پاكيزه شده است؟ نه خون حيض مي بيند و نه هنگام زايمان (خون نفاس)؟(2)


1- ملحقات احقاق:19/5 از مناقب امام علي(ع)، ابن مغازلي:369 چاپ تهران به سندش از اسماء بنت عميس.
2- اهل البيت:112 السعادة- قاهره. مانند اين روايت از پيامبر(ص) در ملحقات احقاق:10/صص7 و11 و12 به نقل از مرآة المؤمنين و اهل البيت و الفتوحات الربانيه و تاريخ دمشق آمده است. همچنين در ملحقات احقاق:25/صص16و17 به نقل از كتاب توضيح الدلائل و كتاب آل محمد مردي حنفي و كتاب الدرر المكنونة آمده است. و در ملحقات احقاق: 33/254 از كتاب معجم الشيوخ علامه صيداوي مانند آن آورده شده است كه همگي حديث را از پيامبر(ص) نقل كرده اند.

ص:33

از امام محمد باقر(ع):

امام محمدباقر(ع) فرمودند: لَمَّا وُلِدَتْ فَاطِمَةُ أَوْحَي اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَي مَلَكٍ فَأَنْطَقَ بِهِ لِسَانَ مُحَمَّدٍ(ص) فَسَمَّاهَا فَاطِمَةَ. ثُمَّ قَالَ: إِنِّى فَطَمْتُكِ بِالْعِلْمِ وَ فَطَمْتُكِ عَنِ الطَّمْثِ ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ(ع): وَ اللَّهِ لَقَدْ فَطَمَهَا اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي بِالْعِلْمِ وَ عَنِ الطَّمْثِ بِالْمِيثَاقِ _ چون حضرت فاطمه متولّد شدند، خداوند عزّوجل به يكي از فرشتگان وحي نمود تا نام فاطمه را بر زبان پيامبرخدا(ص) جاري نمايد. بدين سبب پيامبر ايشان را فاطمه ناميدند. پس (خدا) به ايشان (فاطمه) فرمود: من تو را با علم و دانش همراه (از جهل بريده) و از پليدي پاك نمودم. سپس امام باقر(ع) فرمودند: به خدا سوگند! خداوند تبارك و تعالي، فاطمه را در روز عهد و ميثاق (عالم ذر) با علم قرين كرده و از پليدي ها و حيض جدا نمود.(1)


1- بحارالانوار:43/13 ب2 ح9 از علل الشرايع:1/179 ح4 به سندش از امام محمد باقر(ع). علّامه مجلسي گويد: مانند اين روايت را شيخ هاشم در مصباح الانوار نقل كرده است.

ص:34

از امام جعفرصادق(ع):

امام جعفر صادق(ع) فرمودند: حَرَّمَ اللَّهُ النِّسَاءَ عَلَي عَلِىٍّ(ع) مَا دَامَتْ فَاطِمَةُ حَيَّةً. قَالَ. قُلْتُ: كَيْفَ؟ قَالَ(ع): لِأَنَّهَا طَاهِرَةٌ لَا تَحِيضُ _ خداوند تا وقتي حضرت فاطمه در قيد حيات بودند، زنان ديگر را براي حضرت علي(ع) حرام نمود. راوي گويد: چطور؟ فرمود: زيرا ايشان هرگز حيض نمي شدند.(1)

بعضي از خبرها:

عايشه گويد:... او (حضرت فاطمه) هرگز مانند زنان ديگر خون حيض نديد، زيرا از سيب بهشتي آفريده شده بود. حسن را پس از نماز عصر به دنيا آورد و بلافاصله از نفاس پاك بود... .(2)

اسماء بنت عميس گويد: من شاهد يكي از زايمان هاي حضرت زهراء بودم و خوني از او نديدم. رسول خدا(ص) فرمودند: همانا فاطمه حوريه اي است كه به صورت انسان آفريده شده است.(3)

احاديث، روايات و اخبار چنانچه گفته شد، بسيار هستند و معارض


1- كتاب شريف تهذيب الاخبار:7/475 ب41 ح116، امالي:2/43 مجلس2 ح48-17 هر دو از شيخ طوسي به سند خود از امام صادق(ع)، مناقب آل ابي طالب:3/378
2- اخبارالدول (از كتب علماي عامّه):87 چاپ بغداد از عايشه.
3- بحارالانوار:43/7 به نقل از كتاب مولد فاطمة شيخ صدوق به سندش از اسماء.

ص:35

ندارند. اضافه بر بحث نقلي، آيا در اين عالم مستثنيات وجود ندارد؟ مگر نه اينكه در همين مورد عادت ماهانه اختلاف است. بعضي از زنها مدت عادت ماهانه شان سه روز و بعضي بيشتر تا حداكثر 10روز است؟ بديهي است كه خداوند در طبيعت سنّت ها و قوانيني را طبق نظام عِلّي، علّت و معلولي و اسباب و شرايطي دارد. لازم است براي هر رويداد مادّي، علّت و عاملي باشد، همانطور كه در هر جا آتش سوزي ببينيم، بدون شك و ترديد حكم مي كنيم كه آتشي، اصطكاكي يا عامل ديگري وجود داشته است. همچنين مي دانيم كه زاد و ولد، جز راه انتقال نطفه مرد به رحم زن و سير تكاملي آن تا وقتي كه به صورت جنيني درآيد، ممكن نيست و بايست زوج و زوجه جوان و داراي اعتدال مزاج باشند. شوهر پيرمردي فرتوت و زن پيرزني از كار افتاده نباشد كه از فرط پيري زمين گير شده باشد. و نيز يائسه و نازا نباشد و ساير شرايط لازم.

آري؛ نظام علّيّت و معلوليّت، سببيّت و مسببيّت قانوني در تمامي ممكنات فراگير است، اما نه آن گونه كه دست قانون گذار را بسته باشد و او را از دخالت و تصرف در ملك خويش به گونه اي ديگر باز داشته باشد. همچنانكه قرآن مجيد در پاسخ به قوم يهود

ص:36

مي فرمايد: بلكه دستان خدا گشوده است و هر گونه بخواهد دخالت كرده و اشيا را دگرگون مي سازد. و همان قانون عام و فراگير، تحت قدرت قاهره و اراده مسلّط او، خاضع و سرسپرده است. همچنان كه در قرآن داستان ها و حكايات و رويدادهايي نقل شده كه طبق جريان مشهور و عادّي طبيعت و طبق نظام علّت و معلولي نيست. مانند حامله شدن حضرت مريم در حالي كه دست هيچ انساني به او نرسيده بود يا حامله شدن ساره به اسحاق(ع) زماني كه پير و از كار افتاده بود و يا باردار شدن همسر حضرت زكريا(ع) به حضرت يحيي(ع)، با اينكه يائسه شده بود.

و نمونه هايي ديگر از اين قبيل معجزات و خوارق عادات كه قرآن براي عدّه اي از پيامبران بزرگ اثبات مي كند، چون معجزات حضرت نوح و هود و صالح و ابراهيم و لوط و داود و سليمان و موسي و عيسي و حضرت محمّد(ص) كه همه آنها امور خارق العاده و برخلاف جريان معمولي طبيعت بودند. مخفي نماند كه معجزه از نظام علّت نيز بيرون نيست، بلكه خود داراي علل و اسبابي است كه براي ما تازگي دارد و از قبل شناخته شده نيست. معجزه خارق عادت است و نه خارق علل و اسباب.

ص:37

اين امور حكايت از بي نظمي جهان ندارد، بلكه برهاني روشن بر منظم بودن جهان هستي است. توجه به اين نكته لازم است كه تمام عوامل طبيعي و عادي در طول اراده خداوند، منشأ اثر مي شوند، يعني آتش سوزاننده است، چون اراده خداوند بر اين امر تعلق گرفته است و اگر اراده خداوند بر سوزانندگي تعلّق نگيرد آن آتش سرد و سلامت مي شود. از اين رو اگر در جايي عملي تحقّق يافت و اراده خداوند نبود، بي نظمي وجود خواهد داشت، اما اگر اراده خدا وجود داشت، اما برخلاف راه طبيعي، عملي صورت گرفت، همچون بيرون آمدن شتر از ميان كوه و سنگ در جريان حضرت صالح(ع)، ديگر بي نظمي نخواهد بود، بلكه عين نظم و قدرت خداست. پس از بيان آنچه گذشت، روشن مي شود كه اگر خلقت زن به نحوي است كه براي توليدمثل، بايد خون حيض ببيند و اين خونريزي رحم را آماده بارداري گرداند، اين تنها راه توليد مثل نيست، بلكه اين راه طبيعي و عادي بارداري و زايمان است و چون ذهن ما با اين سنّت الهي مأنوس شده است، خلاف آن را امري عجيب و غريب از ذهن مي پنداريم.

اگر حضرت فاطمه نه پيش از بارداري، نه در هنگام بارداري

ص:38

و وضع حمل و نه پس از آن خوني نمي بيند، نه تنها نقص نيست بلكه نوعي كرامت است. اگر گفته شود كه حيض در زنان از لوازم خلقت است و نبود آن در يك زن نقصاني در خلقت او به شمار مي آيد و عادت ماهانه نشانه و سببي است براي توانايي بارور شدن، خواهيم گفت كه خروج از تنگناهاي طبيعت نقص شمرده نمي شود، بلكه خود كرامت است.

به علاوه، خون حيض نوعي آلودگي و نجاست است و خدا آن را موجب آزار و اذيت دانسته چنانكه فرموده:وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحيضِ قُلْ هُوَ أَذى(1)  كه ناپاكي و آلودگي آن موجب آزار است. زنان به هنگام بروز عادت ماهانه دچار خجالت و سرافكندگي مي شوند و خوش ندارند به همه كس، هر چند كه نزديكترين افراد فاميل باشند، گفته شود. گاهي هم ضعف و سستي در آنها به وجود مي آيد و به همين جهت در اين ايام نماز و روزه از آنها ساقط مي شود و ايستادن و توقف در مساجد بر آنها حرام مي شود و ديگر احكام كه در كتابهاي فقهي آمده است. تا آنجا كه اميرالمؤمنين(ع)


1- (2) سوره بقره: آيه223

ص:39

در خطبه78 نهج البلاغه فرمودند: در آن دوران از ايمانشان كاسته شده و ناقص الايمان مي شوند. بنابراين خداوند متعال به سرور بانوان جهان حضرت فاطمه زهراء تفضّل كرده و او را كرامت بخشيده است كه بتواند بدون ديدن خون حيض و نفاس به طور كامل و صحيح زايمان كند و اين خود فضيلتي والا و پاكي فوق العاده اي در ذات حضرت بوده و خود نشان از آن دارد كه خداوند متعال راضي نشده آن حضرت كه بانوي زنان جهان از اوّلين و آخرين است به اين پليدي و يا ديگر ناپاكي هاي ظاهري و باطني آلوده باشد، همان طور كه درباره حضرت فرموده است:

إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً(1)

و در برخي زيارات عرضه مي داريم: «وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ طُهْرٌ طَاهِرٌ مُطَهَّرٌ مِنْ طُهْرٍ طَاهِرٍ مُطَهَّرٍ _ و گواهي مي دهم كه قطعاً شما پاك و پاكيزه و پاك شده از پاك و پاكيزه و پاكيزه شده هستي»(2).

نويسنده در متن آورده است: مگر اينكه آن روايات (در صورت


1- (33) سوره احزاب: آيه 34
2- من لايحضره الفقيه:2/589

ص:40

صحت صدورشان) توجيه و تفسير گردد... .

ما مي گوييم:

اينكه نوشته است: "در صورت صحت صدورشان"، براي اطمينان از صدور احاديث از اهل بيت عصمت و طهارت سه راه وجود دارد:

1- معارض نبودن با قرآن، كه در اين باره نه تنها تعارضي نيست بلكه آيه تطهير قوي ترين مويّد است.

2- تواتر حديث چه از لحاظ سند و چه از لحاظ مضمون كه در اين دو مورد نيز صدق مي كند.

3 - صحت سند و منبع آن كه درباره موضوع مورد سخن، احاديث صحيح چندي وجود دارد.

امّا در مورد اينكه گفته است: توجيه و تفسير گردد... . بايد گفت: البته در اين زمان يكي از ابزارهاي تحريف معنوي قرآن و سنّت مطهّره همين توجيه و تفسير طبق زمان و مكان و اميال و هواهاي شخصي است و اين اختصاص به ايشان ندارد. و مي گوييم:

...يَامَوْلَايَ شَقِيَ مَنْ خَالَفَكُمْ وَ سَعِدَ مَنْ أَطَاعَكُمْ فَاشْهَدْ عَلَى مَا أَشْهَدْتُكَ عَلَيْهِ وَ أَنَا وَلِيٌّ لَكَ بَرِي ءٌ مِنْ عَدُوِّكَ فَالْحَقُّ مَا رَضِيتُمُوهُ وَ الْبَاطِلُ مَا

ص:41

سَخِطْتُمُوهُ وَ الْمَعْرُوفُ مَا أَمَرْتُمْ بِهِ وَ الْمُنْكَرُ مَا نَهَيْتُمْ عَنْهُ فَنَفْسِي مُؤْمِنَةٌ بِاللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ بِرَسُولِهِ وَ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ بِكُمْ يَامَوْلَايَ أَوَّلِكُمْ وَ آخِرِكُمْ وَ نُصْرَتِي مُعَدَّةٌ لَكُمْ وَ مَوَدَّتِي خَالِصَةٌ لَكُمْ آمِينَ آمِينَ....(1)

اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَيْكَ فَقْدَ نَبِيِّنَا وَغَيْبَةَ وَلِيِّنَا وَ شِدَّةَ الزَّمَانِ عَلَيْنَا وَ وُقُوعَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الْأَعْدَاءِ وَ كَثْرَةَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّةَ عَدَدِنَا اللَّهُمَّ فَافْرُجْ ذَلِكَ بِفَتْحٍ مِنْكَ تُعَجِّلُهُ وَ بِصَبْرٍ مِنْكَ تُيَسِّرُهُ وَ إِمَامٍ عَدْلٍ تُظْهِرُهُ إِلَهَ الْحَقِّ رَبَّ الْعَالَمِينَ.(2)

آيا ما اين حق را داريم كه به تفسير و توجيه كلام اهل بيت كه تالي تلو (همتاي معصوم) قرآن منزَل هستند، بپردازيم؟!! چطور اگر كسي به بيان منظور ما بپردازد و بخواهد نظر خود را به ما تحميل كند از او به شدّت انتقاد كرده و سخنش را نمي پذيريم امّا جرأت مي كنيم آنچه را با ميل خودمان سازگار است، به بيان خداوند متعال و اهل بيت بچسبانيم و اصرار كنيم كه درست همين است؟

وَ سَيَعلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبون... .

نويسنده در ادامه بيان مي دارد: مانند اينكه گفته شود مثلاً: هنگام


1- بحارالانوار:53/171 ب31 بخشي از زيارت آل ياسين صادره از جانب امام زمان.
2- بخشي از دعاي افتتاح صادره از ساحت مقدس امام زمان.

ص:42

به دنيا آمدن امامان، مادرشان پاك وپاكيزه بوده اند، ويا مطلقا خون حيض و نفاس و استحاضه از آنها ديده نشده است، چنانكه در مورد پيامبر اكرم(ص) است كه: لَم يُرَ على بولٍ ولا غائطٍ قِطُّ يعني: هرگز او در حال بول و غائط ديده نشده است.

ما مي گوييم:

پناه به خدا مي بريم كه كسي سخنان اهل بيت را اين گونه به سخره بگيرد و سپس خود را به امامان نزديك بداند و آرزوي بهشت داشته باشد. نويسنده با اين بيان آشكار ساخته است كه يا هيچ كدام از دلايل طهارت اهل بيت را قبول نداشته و رد مي كند يا به آنها تهمت دروغ مي زند كه امام صادق(ع) فرمود: «وَ الرَّادُّ عَلَيْنَا الرَّادُّ عَلَي اللَّهِ وَ هُوَ عَلي حَدِّ الشِّرْكِ بِاللَّه _ كسي كه سخن ما اهل بيت را رد كند (نپذيرد و انكار كند)، خدا را انكار كرده است و اين در حدّ شرك به خداست».(1)

مورد سوم:غفلت اميرالمؤمنين علي (ع)؟!!


1- كافي:1/67 باب اختلاف الحديث...ح10.

ص:43

در صفحه 23 متن آمده است:

مقدمات ازدواج حضرت فاطمه زهرا با علي مرتضي ((ع)):

مرحوم مجلسي در ضمن روايات مسطوره در جلد 23 بحار الانوار از ص 92 الي 146... روايت مفصلي از كتاب مناقب از ابن عباس نقل كرده ودر پايان آن روايت متذكر شده كه مانند همين روايت را محمد بن يوسف كنجي شافعي در كتاب كفايه الطالب آورده، وبه لحاظ اينكه روايت مزبوره نموداري از مقام شامخ آن نورين نيرين بوده، ومورد تسجيل بزرگان اهل سنت و جماعت نيز مي باشند، به طور اختصار و با توجه به روايات ديگر از نظر پژوهنده گان مي گذرد.

خواستگاري علي ((ع)) از فاطمه

ص:44

همين كه فاطمه به سن مناسب براي ازدواج مي رسد (كه درباره آن سن اختلاف در منقولات وجود داشته، و از 10 سال تا 18 سال گفته اند) خواستگاران زيادي ازبزرگان و فضلا و اشراف و ثروتمندان مسلمان قريش به خواستگاري او خدمت رسول خدا () مي رسند، ولي هر كدام ار آنها كه پيشنهاد مي شد فاطمه از خواستگاري آنها رويگردان شده و آن حال كاشف از عدم پذيرش خواستگار مي بود، وپيامبر () هم به خواستگار مراجعه كننده اعلام رد مي فرمود، و اظهار مي داشت كه كار ازدواج فاطمه با خداست وهر موقع وبه هركس كه خدا امر كند فاطمه به عقدآن شخص در خواهد آمد.... ابوبكر متوجه علي ((ع)) شده و مي گويد:

اي ابا الحسن هيچ خلق و خصلت نيكوئي نيست مگر اينكه تو در آنها سبقت و فزوني داري، و تو بارسول خدا(ص) نزديك و مصاحب و باسابقه هستي چرا از فاطمه خواستگاري نمي كني؟

علي ((ع)) مي گويد: اي ابوبكر تو مرا به اين انديشه انداختي در حاليكه من غافل مي بودم، تو مرا هوشيار و بيدار ساختي، قسم به خدا فاطمه را من دوست مي دارم ولي مانع من از خواستگاري او

ص:45

ناداري و تهي دستي مي باشد.

ابوبكر مي گويد: اي علي اين سخن را مگو زيرا دنيا و آنچه در آن است پيش خدا ورسولش مثل غبار پراكنده وبي ارزش است.

ما مي گوييم:

كتاب «المناقب» نوشته خوارزمي (از محدّثين سني) است و بعضي از راويان او نيز مورد وثوق نيستند و كتاب «كفاية الطالب» نيز همين طور است. از سوي ديگر مطالب بسياري در اين خبر وجود دارد كه با مقام شامخ علم و عصمت مولانا اميرالمؤمنين(ع) سازگار نيست و به مقام معرفتي امير المؤمنين(ع) نسبت به پيامبر خدا(ص) توهين شده و ادّعا مي كند ابوبكر لعنه الله نسبت به اميرالمؤمنين(ع) معرفت بيشتري به رسول الله(ص) دارد، و اين در حالي است كه مولا امير المؤمنين بزرگ شده دامان رسول خدا بودند و قبل از بعثت تا آخرين لحظات عمر شريف پيامبر، از هر كسي به ايشان نزديك تر بودند.

روايات و احاديث فراواني از اهل بيت و بعضي از صحابه در كتاب هاي فريقين آمده است كه در هيچ كدام از آنها چنين مطالب

ص:46

توهين آميزي وجود ندارد و جاي آن بود كه آنها انتخاب مي شدند. امّا اين انتخاب نويسنده يا به خاطر عدم تتبّع و تحقيق ايشان است زيرا در همين كتاب شريف بحارالأنوار جلد43 حديثي از كشف الغمة به سندش از امام حسين(ع) از خوارزمي آورده است كه بسيار روشنگر است و جاي آن بود كه آن حديث را ذكر مي كرد.

و يا اينكه:... و الله العالم.

مورد چهارم:دف زدن و... در اسلام

ص:47

در صفحه 31 متن آمده است:

و دنباله روايت بالاست:

(و انصرف رسول الله(ص) الي ازواجه فامرهن ان يدففن لفاطمه، فضربن بالدفوف).

يعني: پس از انجام مراسم عقد كنان رسول خدا(ص) به سوي همسران خود توجه كرده وآنها را امر كرد تااظهار سرور و شادماني نمايند و (طبق معمول زمان دف بزنند، دف ظاهرا به معناي وسيله موسيقي آن زمان مي بوده است).

و در صفحه 32 مي نويسد:

دف زدن وشادي كردن در عروسي ها

از واقعه مذكوره در مورد عروسي حضرت زهرا () كه استعمال

ص:48

(دف) كه وسيله تفريح آن زمان بوده وبه امر شخص رسول خدا(ص) انجام گرديد.

دريافته ميشود كه به كار بردن (وسيله موسيقي زمان) در مراسم عروسي خالي از اشكال مي باشد.

شيخ طوسي در كتاب امالي صفحه 132 چاپ جديد عنوان (جواز الدف عند العرس) يعني: جايز بودن دف زدن در مجلس عروسي را يكي از عناوين كتاب مزبور قرار داده كه عينا نقل وترجمه مي شود:

شيخ به سند خودش از ضيعي بن عبد الرحمن بن محمد بن علي بن هيار نقل مي كند كه:

قال حدثني ابي عن جده علي بن هيار قال: اجتاز النبي بدار علي بن هيار فسمع صوت دفه فقال: ماهذا؟قالوا: علي بن هيار عرس باهله، فقال (): حسن، هذا النكاح، لا السفاح. ثم قال (): اشتدوا النكاح و اعلنوه بينكم و اضربوا عليه بالدف.فجرت السنه في ذلك للنكاح.

يعني: پيامبر(ص) به خانه علي بن هيار (كه يكي از صحابه مي بود) عبور كرد پس صداي دفي را (وسيله موسيقي آن زمان) شنيد،پيامبر(ص) پرسيد:

ص:49

چيست اين؟ (و چه خبر است؟) گفتند: علي بن هيار با همسرش عروسي كرده (وامشب شب عروسي او است) و به همين مناسبت اظهار شادماني و استعمال (دف) كرده اند، پيامبر(ص) فرمود: اين طرز نكاح و زنا شويي خوب است، نه زنا كاري، سپس فرمود: نكاح را در ميان خود استوار سازيد (وبه آن رو آور شويد) و در بين خود اين قبيل مجالس نكاح را اعلان كنيد (وبراي شركت در آن دعوت نماييد) و بر چنين نكاح وازدواجي به دف بزنيد (كنايه از اينكه شادي ومسرت ابراز داريد).

شيخ طوسي در دنباله روايت مي فرمايد: پس سنت اسلامي در اين جاري شد كه در نكاح ها دف به كار برده شود.

در كتاب (مجمع البحرين) ودر كتاب (المنجد) است كه دف: وسيله اي است كه در شادي ها به آن دست مي آرند وموجب برانگيختگي شادي ونشاط وسرور مي شود.

و در هر زمان ودر هر محل واستان آلات موسيقي كه در مراسم شادي و عروسي به كار برده مي شود متفاوت است.

به هر حال: قدر مسلم اين است كه هر گاه محرمات ديگر مانند اختلاط زن ومرد بيگانه وكشف حجاب از نامحرم ونظائر آنها

ص:50

نباشد، اصل استعمال دف و انواع شادي مناسب با زمان ومكان و عرف جامعه اشكال شرعي نخواهد داشت.

ويكي از مستندات اينكه استعمال آلات موسيقي در مراسم عقدكنان به فتاواي بسياري از علما بي اشكال مي باشد همين روايت است.

ما مي گوييم:

خبر امالي در صفحات518 و519، مجلس18 حديث45.1138 چاپ مؤسسه بعثت قم است.

كتاب امالي، يك كتاب فقهي نيست كه اظهار نظر فقهي شيخ باشد و شيخ در آن، تنها متن احاديث و اخبار را روايت كرده و در مورد آن اظهار نظر نمي كند. از طرفي اين كتاب، املاي شيخ طوسي است، ولي عنوان گذاري ها توسط نويسنده و راوي صورت گرفته و نه شيخ طوسي و جمله اي كه در پايان خبر آمده ، كلام راوي است و نه اظهار نظر شيخ طوسي. فافهم.

نويسنده در اين قسمت از متن به روايتي استناد كرده است كه در يكي از كتاب هاي غير فقهي است و يا مأخذ فقهي نيست. روايت ياد شده، اشكال سند دارد. اين روايت اشكال متني (تعارض با

ص:51

احاديث ديگر) نيز دارد.

از سوي ديگر شيخ طوسي در كتاب فقهي خود المبسوط:4/20 بعد از نقل خبر مي فرمايد:... و علي مذهبنا لايصحّ لانّ ذلك محضور استعماله _ و بنابر مذهب ما (شيعه)، (زدن دف) صحيح نيست؛ چرا كه استعمال دف نامشروع است. ناگفته نماند كه روايت نقل شده در بعضي از منابع عامّه (سنّي ها) مانند: كشف الخفاء عجلوني:1/145 خبر422 به نقل از ترمذي از عايشه آمده است و مي گويد: آن را تضعيف كرده است... .

نويسنده در ادامه بدون آوردن دليل متقن، چنين اظهارنظر مي كند: «به هر حال: قدر مسلم اين است كه...».

بايد دانست كه براي استنباط يك حكم شرعي _ كه منبع آن سنّت مطهّره است _ بايد مأخذ مورد استناد، كتابي معتبر و مسند باشد نه غير معتبر يا مرسل و بايد تمامي راويان آن مورد وثوق باشند. همچنين حديث و مدرك معتبر مخالف نداشته باشد.

حرمت موسيقي عنوان خاصّي دارد كه درباره حرمت استعمال آلات موسيقي و گوش دادن به آن و استعمال آلات لهو، احاديث بسياري وارد شده است كه عموميّت دارند (مطرب و غير مطرب مشمول آن

ص:52

است). امتيازات اين احاديث اين است كه از طريق شيعه وارد شده و نزد شيعيان مدارك و اسناد معتبر دارند. علاوه بر اين ها با اخبار و عقيده عامّه در تضاد است. نكته ي قابل توجّه اينكه در اين احاديث استعمال دف به صورت مطلق حرام اعلام شده و استثنايي در كار نيست. اين در حالي است كه موارد ذكر شده براي جواز دف زدن در مراسم عروسي و ختنه، هيچ يك از اين امتيازات را ندارند.

اخباري كه بر جواز استعمال دف در مراسم عروسي دخترباكره دلالت دارد و به پيامبر(ص) و اهل بيت منسوب است، از منابع عامّه و مخالفين اهل بيت بوده و نزد شيعيان معتبر نيست. آن دسته از اين احاديث نيز كه در كتاب هايي همچون دعائم الإسلام و مناقب ابن شهرآشوب _ كه از كتب شيعيان است _ آمده، يا مرسل است يا در طريق آن ها راويان غير موثّق هستند، بنابراين اعتباري ندارند. از سوي ديگر آنچه از اين اخبار _ كه ظاهر بر موافقت و يا جواز يا امر به دف زدن است _ در كتاب هاي شيعه آمده است، ظهور بر تقيّه دارد؛ زيرا موافق نظر عامّه است. نتيجه اينكه براي جواز دف زدن، هيچ يك از شرايط لازم محقّق نيست و از طريق شيعه حديث صحيحي براي جواز آن وجود ندارد. بنابراين استعمال آلات

ص:53

موسيقي اعم از دف و غير آن، به هر شيوه و روشي (مطرب يا غير آن)، مطلقاً حرام است.

در اينجا نمونه اي از احاديث حرمت استعمال آلات موسيقي آورده مي شود:

پيامبر اكرم(ص) فرمودند: إنَّ اللَّهَ حَرَّمَ الدَّفَّ وَ الْكُوبَةَ وَ الْمَزَامِيرَ وَ مَا يُلْعَبُ بِهِ _ همانا خدا دف زدن و طبل زدن و بازي با آنچه با آن بازي مي شود (از ابزار موسيقي) را حرام نموده است.(1)

پيامبراكرم(ص) فرمودند: يُحْشَرُ صَاحِبُ الطُّنْبُورِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ هُوَ أسْوَدُ الْوَجْهِ وَ بِيَدِهِ طُنْبُورٌ مِنَ النَّارِ وَ فَوْقَ رَاْسِهِ سَبْعُونَ ألْفَ مَلَكٍ بِيَدِ كُلِّ مَلَكٍ مِقْمَعَةٌ يَضْرِبُونَ رَاْسَهُ وَوَجْهَهُ وَ يُحْشَرُ صَاحِبُ الْغِنَاءِ مِنْ قَبْرِهِ أعْمَى وَ أخْرَسَ وَ أبْكَمَ وَ يُحْشَرُ الزَّانِي مِثْلَ ذَلِكَ وَ صَاحِبُ الْمِزْمَارِ مِثْلَ ذَلِكَ وَ صَاحِبُ الدَّفِّ مِثْلَ ذَلِك _ اهل طنبور (نوازنده و شنونده و...) روزقيامت درحالي محشور مي شوند كه روسياه هستند وطنبوري از آتش به دست دارند و هفتاد هزار فرشته از بالاي سر با عمود آهنين به سر و صورت آنها مي زنند، آوازه خوان، كور و كر و گنگ از گور خود محشور مي شود و زناكار و نوازنده ني و نوازنده دف نيز


1- مستدرك الوسائل:13/218 ح15170- 11.

ص:54

با همين حالت محشور مي شوند.(1)

ابن عباس مي گويد:پيامبر(ص) در حجّة الوداع حلقه در كعبه را گرفتند، رو به مردم كردند و فرمودند: مَعَاشِرَ النَّاسِ ألَا اُخْبِرُكُمْ بِأشْرَاطِ السَّاعَةِ ؟ قَالُوا: بَلَى يَارَسُولَ اللَّهِ. قَالَ: مِنْ أشْرَاطِ السَّاعَةِ إضَاعَةُ الصَّلَوَاتِ و... وَ تَظْهَرُ الْكُوبَةُ وَ الْقَيْنَاتُ وَ الْمَعَازِفُ وَ الْمَيْلُ إلَى أصْحَابِ الطَّنَابِيرِ وَ الدُّفُوفِ وَالْمَزَامِيرِ وَ سَائِرِ آلَاتِ اللَّهْوِ ألَا وَ مَنْ أعَانَ أحَداً مِنْهُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الدِّينَارِ وَ الدِّرْهَمِ وَ الْألْبِسَةِ وَ الْأطْعِمَةِ وَ غَيْرِهَا فَكَأنَّمَا زَنَى مَعَ اُمِّهِ سَبْعِينَ مَرَّةً فِي جَوْفِ الْكَعْبَةِ فَعِنْدَهَا يَلِيهِمْ أشْرَارُ اُمَّتِي وَ تُنْتَهَكُ الْمَحَارِمُ وَ تُكْتَسَبُ الْمَآثِمُ وَ تُسَلَّطُ الْأشْرَارُ عَلَى الْأخْيَارِ وَ يَتَبَاهَوْنَ فِي اللِّبَاسِ وَ يَسْتَحْسِنُونَ أصْحَابَ الْمَلَاهِي وَ الزَّانِيَاتِ فَيَكُونُ الْمَطَرُ قَيْظاً وَ يَغِيظُ الْكِرَامُ غَيْظاً وَ يَفْشُو الْكَذِبُ وَ تَظْهَرُ الْحَاجَةُ وَ تَفْشُو الْفَاقَةُ فَعِنْدَهَا يَكُونُ أقْوَامٌ يَتَعَلَّمُونَ الْقُرْآنَ لِغَيْرِاللَّهِ فَيَتَّخِذُونَهُ مَزَامِيرَ وَ يَكُونُ أقْوَامٌ يَتَفَقَّهُونَ لِغَيْرِ اللَّهِ وَ يَكْثُرُ أوْلَادُ الزِّنَى وَ يَتَغَنَّوْنَ بِالْقُرْآنِ فَعَلَيْهِمْ مِنْ اُمَّتِي لَعْنَةُ اللَّهِ وَ ... فَاُولَئِكَ يُدْعَوْنَ فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأرْضِ الْأرْجَاسَ وَ الْأنْجَاس _ اي مردم! آيا شما را به نشانه هاي ساعت خبر دهم؟ گفتند: آري. فرمود: از نشانه هاي ساعت (آخر الزمان يا قيامت) است: تباه نمودن نمازها و...


1- جامع الأخبار:154 فصل 115، از او بحار الأنوار:76/253 ح12 و مستدرك الوسائل: 13/215 ح15176- 17 نقل كرده اند.

ص:55

وطبل ها، زنان آوازه خوان، ابزارهاي موسيقي و ميل به نوازندگان طنبور و دف و ني و ساير آلات موسيقي آشكار شود. آگاه باشيد هر كه آنها را به دينار و درهمي (از نظر مالي) و يا پوشاك و غذايي ويا غير از اين ها كمك كند؛ گناهش مانند كسي است كه با مادر خود در درون كعبه هفتاد مرتبه زنا كرده باشد. در آن هنگام بدترين امّتم آنها را سرپرستي كنند و حرمت ها هتك گردد و گناهان كسب شوند، شرورترين افراد بر نيكوكاران چيره گردند، با پوشاك خود بر يكديگر فخر مي فروشند و نوازندگان و اهلِ فساد و زنان بي عفّت را نيكو بشمارند، آنگاه باران (به جاي رحمت) بلا خواهد بود و... و دروغ گفتن آشكار گشته، نيازمند فراوان و تهي دستي آشكار شود. آن زمان گروه هايي قرآن را براي غير خدا بياموزند و آن را به آواز بخوانند وگروه هايي علم فقه را بياموزند براي غير خدا و زنازادگان زياد شوند و قرآن را با آواز بخوانند، پس آنگاه از (سوي) امّتم لعنت خدا بر آنان باد و... آنان در ملكوت آسمان ها و زمين نجس ها و آلوده ها خوانده مي شوند.(1)


1- وسائل الشيعة:17/310 ب99 ح22620 به نقل از تفسير قمي، مستدرك الوسائل:11/372 ح13294- 11 از كتاب الغيبة فضل بن شاذان.

ص:56

همچنين نويسنده چنين مي نويسد: اصل استعمال دف و انواع شادي مناسب با زمان و مكان و عرف جامعه اشكال شرعي نخواهد داشت.

ما مي گوييم:

اين اظهار نظر ايشان مستند شرعي ندارد؛ زيرا احكام شرعي ثابت و غير قابل تغيير است كه اگر چنين نبود خاتميّت پيامبر اكرم(ص) و كامل بودن دين اسلام(1) ، رد مي شد.

اين كه احكام شرع تابع زمان و مكان و عرف (اكثريت جامعه و مقبوليّت آنان) نباشد، يك قانون الهي است. در اين باره در قرآن و نيز از اهل بيت نصوص بسياري وارد شده كه براي نمونه برخي از آن را مي آوريم.

پروردگار متعال مي فرمايد: وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِى الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ _ و اگر بيشترِ كساني را كه روي زمين هستند پيروي نمايي، تو را از راه خدا گمراه خواهند نمود زيرا ايشان جز از پي گمان نمي روند و جز به


1- 5) سوره مائده: آيه4: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ.

ص:57

تخمين عمل نمي كنند.(1)

رسول الله(ص) فرمودند: أَيُّهَا النَّاسُ حَلَالِى حَلَالٌ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ حَرَامِى حَرَامٌ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَلَا وَ قَدْ بَيَّنَهُمَا اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ فِي الْكِتَابِ وَ بَيَّنْتُهُمَا لَكُمْ فِى سُنَّتِى وَ سِيرَتِى _ اي مردم! همانا آنچه را به فرمان خداوند حلال نمودم، حلال خواهد بود تا روز قيامت و آنچه را به فرمان خداوند حرام نمودم، حرام خواهد بود تا روز قيامت و همانا حلال و حرام را در سنّت و سيره ام براي شما بيان نموده ام.(2)

سخن ديگري كه نويسنده بيان داشته اينكه: يكي از مستندات... به فتواي بسياري از علماء بي اشكال مي باشد... .

ما مي گوييم:

در اين باره سخن شيخ طوسي گذشت. شيخ طوسي در المبسوط و ابن ادريس حلّي در السّرائر و علّامه حلّي در المنتهي و محقّق اردبيلي در مجمع الفائده و...، اين بيان را كه خداوند متعال لهو و لعب را نهي و مذمّت فرموده و اين دلالت بر حرمت دارد، تأييد كرده و فتوا به حرمت آن داده اند _ و دف زدن از مصاديق بارز لهو


1- (6) سوره انعام: آيه116.
2- وسائل الشيعة:27/169 ح12.

ص:58

و لعب است _.

علّامه زين الدّين علي بن يونس بياضي در كتاب الصراط المستقيم اخباري چون خبر امالي را از بعضي كتاب هاي سنّي ها نقل كرده و در آخر مي فرمايد: ما مي گوييم اين اخبار از اخبار فاسد شما (سنّي ها) است.(1)

از سيّد عبدالحسين لاري أعلي الله مقامه سؤال شد: چه مى فرماييد در بعض اخبار جواز دف و غنا و اجرت مغنّيه در عروسى و عزاء و ختان و بكاء و ابكاء مثل «اعلنوا النّكاح بالغربال» «الفصل بين الحلال و الحرام بالدّف» و «اختتن إبراهيم نفسه بعد ثمانين سنة بالدّف» و «ليس منّا من لم يتغن بالقرآن» و «لا بأس بأجرة المغنّية في الأعراس»؟

جواب: اين قسم از اخبار بحسب قواعد جرح و تعديل، صيارفه اخبار تقيه و شاذ نادره ضعيفة السند و الدلالة بلكه از اراجيف عامّه سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ مأخوذه از كتب ضاله محرّمه تورات و انجيل و معارض به اصحّ و اصرح و اشهر و اظهر و اوفق بكتاب و سنت و


1- جلد1 صفحه158.

ص:59

ابعد از تقيه و موافقت عامه فافهم وَ اسْتَقِمْ كَما اُمِرْتَ.

سؤال: بيع و شراء و تعاطى اسباب آلات ملاهى و مناهى و منكرات جايز است يا نه؟

جواب: به اتفاق نصوص و فتاوى حرام و معصيت است از هر جهت صنعت و اجرت و حفظ و محافظت و اعانت و رضا و محبت اسباب و الات لهو و لعب و قمار و دف و ساز و طبل و نقاره و مزمار و ماشى و ريش تراشى و صور مصوره ذى روح و لو غير مجسمه و لو به عكس عكاس باشد و كتب ضلال فلاسفه و بابيّه و شيخية و صوفيّة و عامّة مثل احياء علوم عزالى و محى الدين بن عربى و كتب محرّفه و تورات و انجيل و زبور و علوم باطله مثل نجوم و رمل و جفر و عدد و فال و مشّاقى و غنا و موسيقى و اشعار باطله مثل صوفيّه و مثنوى و يغمى و حافظ و قاآنى و قوانين باطله مبنى بر قياس و استحسان و مصالح مرسله و اجتهاد درمقابل نص مثل مذاهب عامّه و قوانين فرانسه و عثمانيّه و كفره و جائرين فسقه و اباليس انگليس و آخر تابع لهم على ذلك.

و ساير اسباب مفاسد و ملاهى و مناهى به هر جهت از جهات معونات و تقلّبات و حمايات و محافظات و لو به معونات عقود و

ص:60

ايقاعات كه مقدّمه وصول و ايصال به هر يك از اين محرّمات و ملهيّات باشد محكوم بحكم ذى المقدّمه محرّمه است بلكه غايات مترتّبه بر هر يك از اين محرّمات مثل مقدّمات حرام، حرام است از باب ملازمه عقليّه بين حرمة الشّى ء و حرمة غاياته و مقدّماته و عموم نصوص وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ و ساير نصوص تحف العقول، و غيرها كه صحيح و صريح در عموم حرمت است مطلقاً و لو در عروسى و عزاء يا در مقام بكاء و ابكاء.

سؤال 5: طريق گريه كردن بر سيّد الشهدا و صلوات فرستادن بر رسول خدا، بيان فرماييد حدّ افراط و تفريط آن.

جواب: به موجب عموم «ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً» در هر دعايى اخفاتش بالأصاله بهتر است از ارتفاع صوت الّا در اذان و صلوات. و گريه بر سيدالشهدا كه از جمله شعائر دين اسلام ارتفاع صوت است در آنها بالخصوص و نصوص؛ چنانچه از شعائر كَفَره و دين جاهليت رفع صوت دف و نقّاره و طبل و عود و تار و مزمار و غنا و سرود و شلوا، كه از اوّل مخترعات شيطان است براى قابيل و اولاد قابيل بعد از قتل هابيل و بعد از فوت حضرت آدم، تا آنكه آنها را سلاطين بنى اميّه بعد از قتل سيد الشهداء ذائع نمودند ميان خلق كه

ص:61

مردم را مشغول از ذكر خدا و رسول و حزن بر سيّد الشهدا نمايند به آن اسباب لهو و لعب و مسكر و مستى و فراموشى و بيهوشى و زهور.(1)

رجالي و فقيه بزرگ عصر ما مرحوم آيت الله خوئي و همچنين فقيه بزرگوار مرحوم آيت الله گلپايگاني و... اين خبر را ضعيف و بدون اعتبار مي دانند و دف زدن را نيز مانند نواختن ساير آلات موسيقي، حرام و نامشروع مي دانند.

در كتاب صراط النجاة آيت الله ميرزا جواد تبريزي كه سؤالها از ايشان و پاسخ ها از مرحوم آيت الله خوئي است آمده (2): (3)

پرسش: آيا دف زدن در عروسي ها و مواليد اهل بيت جايز است و آيا دف زدن در ازدواج حضرت زهرا صحيح است؟

پاسخ: جايز نيست زيرا از آلات لهو است و براي زنان در عروسي


1- مجموع الرسائل (سيّد عبدالحسين لاري أعلي الله مقامه الشّريف):303.تذكرة الفقهاء، علامه حلي:581، چاپ قديم:مسألة يحرم اتخاذ الملاهى من الدف و شبهه: و قد روى جواز ذلك فى العرس و الغنا فيه و منعه ابن ادريس و هو المعتمد لان اللّه تع ذم اللهو و اللّعب بما يقتضى تحريمهما.
2- جلد1 صفحه374 سؤال1027.
3- لازم به ذكر است كه ما ترجمه متن صراط النجاة را مي آوريم.

ص:62

جايز نيست مگر آواز تنها.

و در جاي ديگر صراط النّجاة آمده است (1):

پرسش: آيا شنيدن غنا و موسيقي حرام است و چه دليلي بر حرام بودن آن است؟

پاسخ: شنيدن غنا و موسيقي به اتفاق تمامي علما حرام است و دليل حرام بودن آن... پيامبر خدا فرمود: صاحب طنبور روز قيامت روسياه محشور شود و در دست او طنبوري از آتش و بر سر او هفتاد هزار فرشته و در دست هر فرشته پتكي است كه با آن سر و روي او را بزنند و ترانه خوان از قبر خود كور و كر و لال محشور شود... و صاحب (زننده) دف (نيز) مانند او محشور خواهد... .

همچنين در صراط النجاة آمده است :(2)

پرسش: در بعضي از روايات آمده است كه پيامبر از مكاني مي گذشتند، صداي دف شنيدند، فرمودند اين چيست؟ گفتند: فلاني با همسرش عروسي كرده است. فرمود: اين نكاح است نه سفاح... الخ.


1- جلد2 صفحه290 مسئله 925.
2- جلد2 صفحه294 مسئله929.

ص:63

و در روايت ديگري از امام صادق(ع) اينكه رسول خدا به محله بني زريق گذشت، صداي عروسي شنيد، فرمود: اين چيست؟ گفتند: اي رسول خدا فلاني عروسي كرده است. فرمود: دين خود كامل كرد. اين است نكاح نه سفاح.

و افزودند: نكاح پنهاني نباشد مگراينكه دود ديده شود و يا صداي دف شنيده شود، نظر شما درباره اين دو خبر چيست؟

پاسخ: روايات جايز دانستن دف زدن نزد ما معلول (معيوب) و ظاهر آنها متروك است به دلايلي كه در جاي خود توضيح داده ايم.

آيت الله خويي در پاسخ به مسئله 930 فرموده اند: تفاوتي در حرام بودن استعمال دف و غير آن از آلات غنا در عروسي ها و غير آنها نيست، همچنان كه تفاوتي بين انواع دف ها نيست. پس به كار بردن همه آنها حرام است والله العالم.

فقيه بزرگوار مرحوم آيت الله گلپايگاني مي فرمايند (1): مي گويم: در حرام بودن لهو و لعب اشكالي(شكي)نيست...دو خبر ذكر شده در جواز و يا امر به دف زدن در عروسي سند آن دو تمام نيست و


1- ما ترجمه را مي آوريم.

ص:64

تحقّق شهرتي كه جبران كننده بر مبنا باشد نامعلوم است.(1)

مسأله ديگر اينكه اهل بيت در امر مختلف، ما را امر كرده اند كه آنچه را موافق عامّه است، ترك كنيم. و گذشت كه اخبار جواز دف زدن در كتب شيعه، به دليل موافقت با عامّه، ظهور بر تقيّه دارند و ما چنانكه معصوم امر فرموده است، مأموريم به آنچه مخالف عامّه است، عمل كنيم.

عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع)...قُلْتُ: فَإِنْ كَانَ الْخَبَرَانِ عَنْكُمَا مَشْهُورَيْنِ قَدْ رَوَاهُمَا الثِّقَاتُ عَنْكُمْ قَالَ(ع): يُنْظَرُ فَمَا وَافَقَ حُكْمُهُ حُكْمَ الْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ خَالَفَ الْعَامَّةَ فَيُؤْخَذُ بِهِ وَ يُتْرَكُ مَا خَالَفَ حُكْمُهُ حُكْمَ الْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ وَافَقَ الْعَامَّةَ. قُلْتُ:جُعِلْتُ فِدَاكَ أَ رَأَيْتَ إِنْ كَانَ الْفَقِيهَانِ عَرَفَا حُكْمَهُ مِنَ الْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ وَجَدْنَا أَحَدَ الْخَبَرَيْنِ مُوَافِقاً لِلْعَامَّةِ وَ الْآخَرَ مُخَالِفاً لَهُمْ بِأَيِّ الْخَبَرَيْنِ يُؤْخَذُ؟ قَالَ(ع): مَا خَالَفَ الْعَامَّةَ فَفِيهِ الرَّشَادُ. فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ فَإِنْ وَافَقَهُمَا الْخَبَرَانِ جَمِيعاً؟ قَالَ(ع): يُنْظَرُ إِلَى مَا هُمْ إِلَيْهِ أَمْيَلُ حُكَّامُهُمْ وَ قُضَاتُهُمْ فَيُتْرَكُ وَ يُؤْخَذُ بِالْآخَرِ. قُلْتُ: فَإِنْ وَافَقَ حُكَّامُهُمُ الْخَبَرَيْنِ جَمِيعاً؟ قَالَ(ع): إِذَا كَانَ ذَلِكَ فَأَرْجِهْ حَتَّى تَلْقَى إِمَامَكَ فَإِنَّ الْوُقُوفَ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ خَيْرٌ مِنَ الِاقْتِحَامِ فِي الْهَلَكَاتِ _ عمر بن حنظله گويد: از


1- الشهادات _ الاول _ ص122.

ص:65

امام صادق(ع) پرسيدم:... عرضه داشتم: اگر هر دو حديث (مورد استناد) مشهور باشند و افراد مورد اعتماد آن را از شما روايت كرده باشند (تكليف ما در حكم چيست)؟ فرمود: بايد توجّه شود، هر كدام از آن دو حديث كه مطابق قرآن و سنّت و مخالف غير شيعيان است، بايد به آن عمل كنند و آن حديثي كه مخالف قرآن و سنّت و موافق غير شيعه باشد، رها شود. گفتم: فدايت شوم! به من بفرماييد اگر هر دو فقيه حكم را از قرآن و سنّت به دست آورده باشند، ولى يكى از دو خبر را موافق عامّه (غير شيعه) و ديگرى را مخالف عامّه بيابيم، به كداميك عمل شود؟ فرمود: آن حديثي كه مخالف عامّه باشد، حق است. گفتم: فدايت شوم، اگر هر دو خبر موافق دو دسته از عامّه باشد؟ فرمود: نظر شود به خبرى كه حاكمان و قاضيان ايشان بيشتر بدان توجه دارند، ترك شده و به آن حديث ديگر عمل شود. گفتم: اگر حاكمان عامّه به هر دو خبر با توافق نظر دهند؟ فرمود: چون چنين شد صبر كن تا امام خويش را ملاقات كنى، زيرا توقّف نزد شبهات از افتادن به هلاكت ها بهتر است.(1)


1- كافي:1/67 ح10، احتجاج:356 ، مستدرك الوسائل:17/321 ب12 ح21472- 1.

ص:66

نكته ي ديگر اينكه وسيله موسيقي در زمان پيامبر اسلام منحصر به دف نبوده است و در روايات متعددي از آنها نام برده شده است. حال با وجود اين توضيحات، به راستي جاي اين آلات كجاست؟ در محضر خدايان مشركان، مسيحيان و يهوديان، ستمگران و پادشاهان يا در محضر پيامبران الهي و امامان معصوم؟ چطور اين خبرها را براي چسباندن اين پليدي ها به معصومين، دستاويز قرار مي دهند؟ البته ناگفته نماند اين اختصاص به نويسنده كتاب فاطمه و فدك ندارد... .

مورد پنجم:خريد جهيزيه حضرت زهرا (س) توسط...؟!!

ص:67

در صفحه 35 از متن آمده است:

...و سي و سه درهم هم به ابي بكر و عمار ياسر و بلال داد تا لباسهاي مناسب و ديگر اثاثيه مورد لزوم براي منزل جديد فاطمه بخرند و آنان پيراهني به بهاي هفت درهم، و روسري به چهار درهم، و ساير ما يحتاج او را برابر عرف و معمول زمان خريداري كرده و آنها را در برابر رسول خدا(ص) گذاردند.

و در همان صفحه: بنابه نقل ديگر: ابي بكر گفت: از سي و سه درهمي كه رسول خدا جهت اثاثيه منزل فاطمه به ما داده بودند اين اثاثيه را خريداري نموديم....

ما مي گوييم:

اعتبار و ارزش منبع اين خبر كم و سند و متن آن ضعيف است.

ص:68

همچنين در متن آمده است كه ابوبكر لعنه الله از كساني است كه پيراهن، روسري و... براي حضرت زهرا خريده است. در اين ميان سؤالي مطرح مي شود: آيا غيرت يك مسلمان به او چنين اجازه اي مي دهد كه به چند مرد اجنبي پول بدهد تا براي دختر او خريد زنانه بكنند؟!! چه رسد به پيامبر خدا(ص) كه از همه غيورتر است (چنانكه خود فرموده و سيره حضرتش چنين بوده است). آيا آنچه روايت شده، بايد بدون درايت نقل كنيم؟ چگونه غيرت نويسنده اجازه مي دهد كه براي دختر خودش چنين كند؟!! نبايد احتمال (هرچند كم) بدهيم كه چنين اخبار و مطالبي ساخته دشمنان اهل بيت باشد؟!!

و چطور كسي مي تواند اين طور ناآگاهانه يا مغرضانه، به نام شيعه و دوستداران خاندان عصمت، اين مطالب توهين آميز و دروغ را درباره اهل بيت نقل و در ميان دوستداران آنان پخش كند؟

مورد ششم: اميرالمؤمنين يعني پادشاه...؟!!

ص:69

درصفحه 126آمده است:

به طوري كه دركتب احاديث وتواريخ معتبره آمده پيامبر (ص) درموارد متعدده سمت ولايت وامارت و حكومت رابه علي مرتضى وفرزندان و نوادگان مخصوص وطاهرينش اعطا فرمود، ومخصوصا مسلمانان راكرارا امر فرمود بعنوان (اميرالمومنين) يعني پادشاه وحاكم گروندگان به اسلام بخوانند، وسلام دهند و بگويند (السلام عليك ياامير المومنين).

ما مي گوييم:

در اسلام پادشاهي وجود و مشروعيّت ندارد و غرض ايشان را از ترجمه كردن كلمه شريف «اميرالمؤمنين» به «پادشاه» نمي دانم، ولي مي دانم:

ص:70

1- در كتاب شريف بشارة المصطفي صفحه186: اين سمت و تسميه «اميرالمؤمنين» از جانب خداي متعال است. همچنانكه در بسياري از احاديث شيعيان و سنّي ها آمده است. براي آگاهي بيشتر مي توان به مجموعه اي از اين احاديث به كتاب گرانقدر «اليقين في امرة اميرالمؤمنين عليّ بن ابي طالب سلام الله عليه» _ كه جمع آوري سيّد جليل القدر بن طاووس است _ مراجعه نمود. اين كتاب مجموعه بسياري احاديث در اين باره است. براي تبرّك يكي از آنها را نقل مي كنيم:

رسول خدا(ص) فرمودند: «لَمَّا اُسْرِىََ بِى إِلَي السَّمَاءِ كُنْتُ مِنْ رَبِّى كَقَابِ قَوْسَيْنِ أوْ أدْنَي فَأوْحَي إلَىَّ رَبِّى مَا أوْحَي ثُمَّ قَالَ: يَا مُحَمَّدُ! إِقْرَأْ عَلَي عَلِىِّ بْنِ أبِى طَالِبٍ(ع) أمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَمَا سَمَّيْتُ بِهِ أحَداً قَبْلَهُ وَ لَا اُسَمِّى بِهِ أحَداً بَعْدَهُ _ هنگامي كه به معراج به سوي آسمان رفتم و به خداي خود همچون دو سر كمان بلكه نزديكتر، نزديك شدم، از آنچه بر من وحي فرمود اين بود: اي محمّد! علي بن ابي طالب را اميرمؤمنان بخوان. من هيچ كس را پيش از او، بدين نام نناميدم و هيچ كس را پس از او نيز بدين نام نخواهم ناميد».(1)


1- اليقين:25 ح1 به سندش از امالي طوسي:295 مجلس11 به سند خود از فحام، از منصوري از عموي پدرش از امام هادي(ع) از پدران گرامش از امام علي(ع) و كتاب ارزشمند بشارةالمصطفي:186 بحارالانوار:37/290 ب45 ح2،مستدرك الوسائل:10/398 ب85 ح1.

ص:71

2- حاكميّت و پادشاهي تا زمان قدرت و حيات ادامه دارد، در صورتي كه اميرالمؤمنين بودن آن حضرت تا هميشه عالم باقي است و منحصر به حكومت ظاهري نيست.

3- در كتاب ارزشمند من لا يحضره الفقيه كه يكي از كتاب هاي چهارگانه از حيث ارزش و اعتبار حديثي شيعه است، آمده است كه پيامبرخدا(ص) فرمود: «و أشقي النّاس الملوك... _ شقاوت مندترين مردم پادشاهان هستند».(1)

رسول خدا(ص) فرمودند: «أَنَّ النَّارَ افْتَخَرَتْ عَلَي الْجَنَّةِ فَقَالَتِ النَّارُ: تَسْكُنُنِى الْمُلُوكُ وَ الْجَبَابِرَةُ وَ أَنْتِ تَسْكُنُكِ الْفُقَرَاءُ وَ الْمَسَاكِينُ. فَشَكَتِ الْجَنَّةُ إِلَي رَبِّهَا فَأَوْحَي اللَّهُ إِلَيْهَا: أُسْكُنِى فَإِنِّى أُزَيِّنُكِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِأَرْبَعَةِ أَرْكَانٍ بِمُحَمَّدٍ سَيِّدِالْأَنْبِيَاءِ وَ عَلِيٍّ سَيِّدِالْأَوْصِيَاءِ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ شِيعَتِهِمْ فِي قُصُورِكَ مَعَ الْحُورِ الْعِينِ _ آتش جهنم به بهشت فخرفروشي نمود و گفت: پادشاهان و ستمگران در من ساكن شدند و تو را فقيران و مسكينان. پس بهشت به خداي خود


1- جلد4صفحه394حديث5840 به سندش از امام صادق(ع) از امام باقر(ع) از پيامبر(ص)

ص:72

شكايت كرد. خدا بر او وحي نمود كه آرام گير؛ همانا تو را روز قيامت به چهار ركن زينت خواهم بخشيد، به محمّد سرور پيامبران و علي سرور جانشينان و حسن و حسين و شيعيان آنان در قصرهاي تو همراه با زنان بهشتي»(1).

پيامبرخدا(ص) فرمودند:«أَقَلُّ النَّاسِ وَفَاءً الْمُلُوكُ وَ أَقَلُّ النَّاسِ صَدِيقاً الْمُلُوكُ وَ أَشْقَي النَّاسِ الْمُلُوكُ _ كم وفاترين مردم و كم دوست ترين مردم و شقاوتمندترين مردم پادشاهان اند».(2)

و از جمله سخنان كوتاه پيامبرخدا(ص) است كه فرمود: «... وَ أَقَلُّ النَّاسِ وَفَاءً الْمَمْلُوكُ وَ أَقَلُّ النَّاسِ صَدِيقاً الْمَلِك _ ... و كم وفاترين مردم پادشاهان هستند و كسي كه دوست كمتري دارد، پادشاه است».(3)

امام صادق(ع) فرمود: «شِرَارُ الْخَلْقِ الْمُلُوكُ وَذَلِكَ أَنَّهُ ضِدُّ صَاحِبِ الْحَقِّ _ شرورترين خلق پادشاهان هستند زيرا آنان بر ضدّ صاحب حق


1- بحارالانوار:37/77 ح45 به نقل از كتاب فضايل و روضه فضل بن شاذان به سند خود از پيامبراكرم(ص).
2- بحارالانوار:72/340 ح17 به نقل از امالي شيخ صدوق به سندش از امام صادق(ع) از پدران گرامش از پيامبر اكرم(ص).
3- من لا يحضره الفقيه:4/394، معاني الاخبار:195 ح1، كنزالفوائد:1/399.

ص:73

هستند».(1)

4- در پادشاهي انتخاب توسط خلق است يا كودتا و... است. اين در حالي است كه در مورد سيّد الأوصياء، مولى الموحّدين و امام المتّقين اميرالمؤمنين عليّ بن ابي طالب(ع) تنها نصب الهي است و لا غير.

مورد هفتم:سوگواري اهل سقيفه براي پيامبر(ص)...؟!!


1- مشكاة الانوار، سبط طبرسي:317.

ص:74

ص:75

در صفحه 122 متن آمده:

پس از رحلت پيامبر اكرم علي(ع) برابر وصيت پيامبر به تغسيل وتكفين وتدفين او پرداخت،و بني هاشم و صحابه مخصوص نيز اندوهگين و عزادار داخل وخارج خانه حضور داشتند، ومسلمانان ساكن مدينه هم به رسم متداول براي تجليل و يا سوگواري در محل سرپوشيده اي كه سقيفه ي بني ساعده نام داشت (و يكي از محل هايي مي بود كه مردم مدينه براي انجام گفتگوهاي مهم اجتماعي و رتق و فتق مشكلات جمعي در آنجا مي آمدند) جمع شده بودند.

ما مي گوييم:

تنها كسي كه اين ادّعا را كرده است، نويسنده ي اين _ به اصطلاح _

ص:76

كتاب است. از بين شيعيان و سنّي ها، هيچ كس را نيافته ايم كه چنين سخني بگويد. در احاديث، روايات و اخبار مطلبي كه گوياي اجتماع مسلمانان ساكن مدينه، در سرپوشيده بني ساعده، جهت تجليل و سوگواري پيامبرخدا(ص) باشد، پيدا نكرده ايم.

بلكه همه به اتفاق نوشته اند از زمان شهادت پيامبرخدا(ص)، مولي اميرالمؤمنين(ع) مشغول تجهيز آن حضرت بودند و طرفداران سعد بن عباده جهت بيعت گرفتن براي او، جهت خلافت، در سقيفه بني ساعده جمع شدند و سعد را در حالي كه در بستر بيماري بود به آنجا آوردند و ابوبكر، عمر و يارانشان لعنهم الله، فوراً خود را به آنجا رساندند و از ابزارهاي شيطاني تحميق و تطميع و ارعاب و ضرب و شتم مردم استفاده شاياني كردند و عاقبت خلافت را غصب نموده و اساس كژي ها و ستم ها و كفر و فساد را بنا نهادند.

متحيّرم نويسنده چه جوابي دارد كه به خداي متعال و ائمّه ي اطهار بدهد؟ به قدري اخبار و احاديث در اين باره در كتب مربوط شيعه و سنّي فراوان است كه از ذكر همه آنها در فرصت كم معذورم و تنها آدرس چند مورد را به عنوان نمونه ذكر مي نمايم كه

ص:77

مي توانيد مراجعه نماييد.(1)

ابن كثير مي گويد(2) : (3)

«خلافت ابوبكر و رخدادهاي آن: در پيش گذشت كه پيامبرخدا (صلى الله عليه و سلّم) در روز دوشنبه وفات يافت و آن در آغاز روز بود، آن گاه مردم در سرپوشيده بني ساعده به بيعت با ابوبكر مشغول شدند. سپس در زمان باقيمانده از روز دوشنبه و صبح روز سه شنبه در مسجد نيز مشغول بيعت كردن بودند براي بيعت عمومي، همچنان كه مفصل اين وقايع پيش از اين گذشت، سپس باقيمانده از روز سه شنبه را شروع كردند به غسل دادن رسول خدا و كفن نمودن و نماز خواندن بر ايشان و آن حضرت را شب چهارشنبه به خاك سپردند، همچنانكه با دليل پيش از اين آورده شد». سخن ابن كثير در اينجا پايان يافت.

از اين بيان ابن كثير به وضوح آشكار است كه مردم براي تجليل و


1- بحارالانوار:28/175 ب4 و ص227 وج30 ب20 ص295 و347 و427.البدايةوالنهايه: 5/266 به بعد، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد:1/218 به بعد و ج2 ص37 از تاريخ طبري و ص45 و ج6 ص5 از السقيفه جوهري.
2- البداية و النّهاية:6/332.
3- جهت اختصار ترجمه را مي آوريم.

ص:78

سوگواري رسول خدا در سقيفه گرد هم نيامده بودند، بلكه بلافاصله پس از وقوع شهادت آن حضرت، براي بيعت با غاصبين در سقيفه جمع شدند.

مورد هشتم:مصحف حضرت زهرا (س)

ص:79

در صفحه 41 متن آمده است:

... پس پيامبر(ص) (حضرت امير المومنين و حضرت زهرا) به راه افتاد وآنگاه صحيفه هايي را خواست (كه در آنها چه نوشته بود معلوم نيست) يكي از آنها را گرفته و فرمود: اين صحيفه مخصوص به فاطمه و شوهرش مي باشد. از امام صادق ((ع)) نقل شده كه فرمود: در صحيفه فاطمه مطلقا قرآن نبوده و به خدا قسم يك حرف از قرآن و از حلال و حرام در آن نيست.

ما مي گوييم:

شيح المحدثين بل رئيسهم الكلينى در كتاب شريف و با عظمت كافى كه از افتخارات شيعه است، در مورد مصحف فاطمه به سند صحيح خود از امام صادق(ع) چنين نقل مي كند: إِنَّ فَاطِمَةَ

ص:80

مَكَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً وَ كَانَ دَخَلَهَا حُزْنٌ شَدِيدٌ عَلَي أَبِيهَا وَ كَانَ جَبْرَئِيلُ(ع) يَأْتِيهَا فَيُحْسِنُ عَزَاءَهَا عَلَي أَبِيهَا وَ يُطَيِّبُ نَفْسَهَا وَ يُخْبِرُهَا عَنْ أَبِيهَا وَ مَكَانِهِ وَ يُخْبِرُهَا بِمَا يَكُونُ بَعْدَهَا فِى ذُرِّيَّتِهَا وَ كَانَ عَلِىٌّ(ع) يَكْتُبُ ذَلِكَ فَهَذَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ _ به درستي كه فاطمه پس از پيامبرخدا(ص)، هفتاد و پنج روز زنده ماندند و به خاطر (فقدان) پدرشان، دچار اندوه بسيار بودند. جبرئيل(ع) نزد آن حضرت مي آمد و به سبب مرگ پدرشان به ايشان دلداري و تسلّي خاطر مي داد. به ايشان از پدرشان و جايگاه آن حضرت و به كساني كه از نسل آن حضرت خواهند بود خبر مي داد. حضرت علي(ع) اين اخبار را مي نوشتند و اين مصحف فاطمه است».(1)

برخي از علما فرموده اند: استبعادي ندارد و جاي انكار نيست كه جبرئيل با زهرا سخن گويد و علي(ع) آن را بشنود و در كتابي كه به نام مصحف فاطمه است بنويسد. افزون بر اينكه اصحاب مورد وثوق اين سخنان را از امامان اهل بيت روايت كرده اند.

من به كساني كه اين امر را انكار كرده يا آن را بعيد مي شمرند و يا


1- كافي:1/239 ح5 باب فيه ذكر الصحيفة و الجفر و...، بحارالانوار:26/41 ح72

ص:81

مبالغه گويي و دور از انصاف مي دانند، مي گويم: آيا در قدرت خداي متعال شك دارند؟ يا در اينكه پاره تن پيامبر(ص)، زهرا شايسته اين كرامت باشد؟ يا در صحّت اين روايات، به رغم آنكه گفته ائمه هدي است؟ (در حالي كه ذريّه آن حضرت مورد وثوق هستند). اين كرامت براي وزير سليمان(ع) (آصف بن برخيا) رخ داد و مسلّماً او نزد خداوند از آل محمد گرامي تر نيست.

مورد نهم:وجوه مالكيت فدك

اشاره

ص:82

ص:83

در صفحات 55،56 و57 كتاب آمده است:

به هر حال:اين واگذاري فدك از جانب پيا مبر(ص)به فاطمه از چهار صورت زير بيرون نيست:

1- بابت مهريه مادرش باشد:...

2- به جاي محبتهاوگذشت هاي خديجه مي بوده.

3- بواسطه: (ذوي القربي) بودن فاطمه اين اعطا صورت گرفته است.

4- فدك درملكيت پيامبرباقي مانده بوده باشد:....

ما مي گوييم:

و صورت ديگري كه در صدر و از همه صحيح تر و مؤيّد به آيه نيز هست اينكه: فدك حقّ حضرت زهرا و فرزندان ايشان است و

ص:84

اين خداوند بود كه فدك را به ايشان هديه داد و پيامبر خود، محمد(ص) را به بخشيدن فدك به زهرا امر نمود: وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ _ وحقّ نزديكان را ادا نما. در كلمه مباركه حَقَّهُ بيشتر دقت كرده و به احاديثي كه آورده مي شود بيشتر توجه كنيد:

عن أبان بن تغلب قال قلت لأبي عبد الله(ع): كان رسول الله أعطي فاطمة فدكا؟ قال: كَانَ وَقفهَا، فَأَنْزَلَ اللهُ وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ فَأَعْطَاهَا رَسُولُ اللهِ حَقَّهَا، قلت: رسول الله(ص) أعطاها؟ قال: بَلِ اللهُ أَعْطَاهَا _ ابان بن تغلب گويد: خدمت امام صادق(ع) عرضه داشتم: پيامبرخدا به حضرت فاطمه، فدك را هديه دادند؟ فرمود: پيامبر فدك را وقف نمود. پس از آن اين آيه نازل شد: «و حقّ نزديكان را ادا كن». به همين سبب، پيامبر خدا، حقّ فاطمه را به او بخشيد. راوي گويد: عرض كردم: پيامبر خدا فدك را به فاطمه بخشيد؟ حضرت فرمودند: بلكه خداوند حق او (فدك) را به او داد.(1)

عن ابن تغلب قال قلت لأبي عبد اللّه(ع) أكان رسول اللّه أعطي فاطمة فدكا؟ قال: كَانَ لَهَا مِنَ اللَّهِ تَعَالَى _ ابن تغلب گويد: به


1- تفسير عياشي:2/287 ح47، بحارالأنوار:93/212 ح١٨ به نقل از مصباح الأنوار از شيخ صدوق به سندش از ابان بن تغلب.

ص:85

امام صادق(ع) عرض كردم: آيا پيامبرخدا(ص) فدك رابه فاطمه داد؟ فرمود: از آن او بود از جانب خداي متعال.(1)

لَمَّا نَزَلَتِ الْآيَةُ وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ أَعْطَي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَاطِمَةَ فَدَكاً. فقال أبان بن تغلب: رسول اللّه أعطاها؟قال: فَغَضِبَ أَبُوجَعْفَرٍ(ع) ثُمَّ قَالَ: اللَّهُ أَعْطَاهَا _ ابي مريم گويد: شنيدم امام باقر(ع) مي فرمود: هنگامي كه آيه «و حقّ نزديكان را ادا كن» نازل شد، پيامبرخدا فدك را به حضرت فاطمه دادند. ابان بن تغلب گفت: آيا پيامبرخدا به او دادند؟! امام باقر(ع) به جهت اين سخن او غضب نموده و فرمودند: خداوند فدك را به آن حضرت هديه نمود.(2)

حضرت زهرا در بخشي از سخنان خود با عايشه دختر طلحه فرمودند: «... وَ أَدَلَّا بِفَدَكَ، فَيَا لَهَا كَمْ مِنْ مِلْكٍ مُلِكَ، إِنَّهَا عَطِيَّةُ الرَّبِّ الْأَعْلَى لِلنَّجِىِّ الْأَوْفَي، وَ لَقَدْ نَحَلَنِيهَا... _ فدك را غصب كردند... همان كه هديه خداي عالي مرتبه به با وفا ترين نجات بخش (پيامبر(ص)) است و همانا پيامبر آن را به من هديه نمود...».(3)


1- تفسير عياشي:2/287 ح48.
2- بحارالأنوار:8/93 از تفسير فرات بن ابراهيم كوفي به سندش از ابي مريم.
3- بحارالأنوار:29/182 ح38 به نقل از امالي شيخ طوسي

ص:86

جهت تكميل پاسخ، لازم است روايت سند نوشته رسول الله(ص) كه تقريباً در چهار سال آخر حيات پيامبر نوشته شده، آورده شود.

فَلَمَّا دَخَلَ الْمَدِينَةَ دَخَلَ عَلَي فَاطِمَة فَدَعَا بِأَدِيمٍ وَ دَعَا عَلِىَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ فَقَالَ: اكْتُبْ لِفَاطِمَةَ بِفَدَكَ نِحْلَةً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ. فَشَهِدَ عَلَي ذَلِكَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَمَوْلًي لِرَسُولِ اللَّهِ وَأُمُّ أَيْمَنَ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): إِنَّ أُمَّ أَيْمَنَ امْرَأَةٌ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ جَاءَ أَهْلُ فَدَكَ إِلَي النَّبِىِّ(ص) فَقَاطَعَهُمْ عَلَى أَرْبَعَةٍ وَ عِشْرِينَ أَلْفَ دِينَارٍ فِى كُلِّ سَنَةٍ _ چون پيامبر(ص) وارد مدينه شدند، بر فاطمه زهرا داخل شده و فرمودند: ... سپس پوستي خواستند و حضرت علي(ع) را خواسته و فرمودند: فدك را براي فاطمه بنويس، بخششي از جانب پيامبرخدا. سپس حضرت علي(ع) و غلامي از پيامبر و امّ ايمن به عنوان شاهد بودند، پس پيامبرخدا(ص) فرمود: همانا ام ايمن زني از اهل بهشت است. و اهلِ فدك نزد پيامبر(ص) آمده و پيمان بستند كه هر سال بابت محصولات فدك بيست و چهار هزار دينار (سكه طلا) بپردازند.(1)

امام باقر(ع) فرمودند:« ... فَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ(ع) فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ


1- بحارالانوار:17/378 و379 ب4 ح46 و ج29 ص114 ب11 به نقل از الخرائج و الجرائح از امام صادق(ع) از پيامبر اكرم(ص).

ص:87

يَأْمُرُكَ أَنْ تُؤْتِىَ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ. قَالَ: يَا جَبْرَئِيلُ وَ مَنْ قُرْبَاىَ وَ مَا حَقُّهَا؟ قَالَ: فَاطِمَةُ، فَأَعْطِهَا حَوَائِطَ فَدَكَ وَ مَا لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ فِيهَا. فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ(ص) فَاطِمَةَ وَ كَتَبَ لَهَا كِتَاباً جَاءَتْ بِهِ بَعْدَ مَوْتِ أَبِيهَا إِلَى أَبِي بَكْرٍ وَ قَالَتْ هَذَا كِتَابُ رَسُولِ اللَّهِ(ص) لِى وَ لِابْنَيَّ _ ... پس جبرئيل(ع) آمد و عرض كرد: خدا تو را فرمان مي دهد حقّ ذوي القربي را بدهي. پيامبر(ص) فرمود: اي جبرئيل منظور از قربي چه كساني هستند و حقّ آنان چيست؟ عرض كرد: ذوي القربي فاطمه است. به سبب امر خداوند، فدك را به او بده وآنچه براي خدا و رسول در آن است متعلّق به اوست. بنابراين پيامبرخدا(ص) به جهت فرمان خداوند، حضرت فاطمه را خواستند و براي آن حضرت سندي نوشتند كه پس از پيامبرخدا حضرت فاطمه آن را نزد ابوبكر آوردند و فرمودند: اين نوشته رسول خداست براي من و فرزندانم».(1)

حقيقت اين است كه...

اشاره


1- بحارالأنوار:21/22و23 از اعلام الوري به نقل از ابان از زراره، قصص الانبياء، راوندي:347 ب10 مرسلاً آورده است.

ص:88

حقيقت اين است كه فدك، بخشوده اي از جانب خدا براي زهراست. امّا همه چيز همين جا پايان نمي پذيرد. پس از پيامبرخدا، فدك را با اين ادّعا كه آنچه پيامبر باقي گزارده است، مربوط به بيت المال است، از زهرا گرفتند با آنكه مي دانستند، دروغ مي گويند. فاطمه از آيات قرآن بر ايشان خواند، نپذيرفتند و از او كه تنها يادگار پيامبر خدا بود، شاهد براي ادّعا خواستند. زهرا، علي، حسنين و امّ سلمه را به عنوان شهود آورد. امّا... چه بگويم كه گواهي اهل عصمت را نپذيرفتند و به آنان افتراي ادّعاي باطل زدند. و اين ها بود كه قلب زهرا را مي سوزاند.

كتاب به اصطلاح «صحيح بخاري» كتابي است كه به اعتراف عامّه صحيح ترين كتاب پس از قرآن است. آنان معتقدند تمام روايات نقل شده در آن، صحيح و درست است. كتاب بخاري و بسياري كتاب هاي مهم و معتبر نزد سنّي ها چنين آورده اند:

ابوبكر پس از پيامبر(ص)، «فدك» _ كه ملك شخصي حضرت فاطمه زهرا و هديه خدا براي آن حضرت بود(1)_ و بعضي


1- - مفسّرين شيعه و سنّي در ذيل آيه شريفه وَآتِ ذاالقُرْبي حَقَّهُ سوره روم: آيه38، نوشته اند: چون يهود فدك را به پيامبر هديه كردند، جبرئيل فرود آمد و اين آيه را آورد: حقّ نزديكان را ادا كن. و عرض كرد: خدا مي فرمايد: «فدك را به فاطمه ببخش». الدرّ المنثور: 5/273 ذيل آيه26 سوره اسراء، دارالفكر- بيروت.

ص:89

چيزهاي ديگر _ كه ارث پيامبر(ص) براي فاطمه بود _ را غصب كرده و حضرت را از آن منع كرد.

طبق اين روايت بخاري _ كه از عايشه نقل مي كند _ فاطمه از پي ابوبكر فرستاد و از او خواست آن اموال را به وي برگرداند. ولي ابوبكر چنين نكرد. عايشه گويد: «فوجدت فاطمة علي ابي بكر في ذلك فهجرته فلم تكلّمه حتى توفّيت فلما توفّيت دفنها زوجها عليٌ ليلاً و لم يؤذن بها ابابكر و صلّي عليها _ فاطمه در اين باره بر ابوبكر خشمگين و غضبناك شد و بدين جهت با او قطع رابطه كرد. ديگر با ابوبكر سخن نگفت، تا آنكه از دنيا رفت. و چون درگذشت شوهرش علي، او را شبانه دفن نمود و ابوبكر را خبردار نكرد و خود بر او نماز گزاشت».(1)

ابن كثير دمشقي گويد: سخن صحيح و درست همان است كه در


1- - صحيح بخاري:5/252 ب155- غزوه خيبر ح704 دارالقلم- بيروت؛ تاريخ طبري:2/448 حديث السقيفة، مؤسسه اعلمي- بيروت؛ شرح نهج البلاغه:6/46. و از كتاب هاي شيعيان بحارالانوار:28/353.

ص:90

صحيح (بخاري) از عايشه نقل شده: «...و فاطمه شبانه دفن شد».(1)

حقيقت؟...

چطور اين سؤالات را ناديده بگيرم و چگونه فراموش كنم و چطور ممكن است اين داغ كه بر جگر رسول الله(ص) است، كهنه شود؟

عايشه خود اعتراف دارد كه حضرت فاطمه شهيده، به دليل مخالفت ابوبكر با درخواست ايشان، بر وي غضب نمود و آشكارا با او قطع رابطه كرد و ديگر با او سخن نگفت تا دامن از اين عالم خاكي برچيد و از دنيا رفت.

نكته نخست: به سبب نزول آيه تطهير در شأن حضرت فاطمه، ايشان از اظهار باطل مطلقاً پاك هستند و اين گواهي به عصمت ايشان در قرآن است. بنابراين رد كردن ادّعاي ايشان درباره فدك و ارث، كه ابوبكر ايشان را از آن محروم و از نايل آمدن حضرت به آن جلوگيري كرد و ادّعاي ايشان را در اين مورد نپذيرفت، خلاف كلام خداوند است. و اين كلام خداست:

وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ  وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ _ و هر آن كس كه به آنچه خداوند


1- البداية والنهاية:6/338، داراحياء التراث العربي- بيروت.

ص:91

نازل نموده است، حكم ننمايد، بدين جهت اينان گروه كافران هستند و هر كه به آنچه خداوند نازل فرموده است، حكم نكند، بدين جهت اينان گروه ظالمان هستند. (1)وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ _ و هر آن كس كه به آنچه خداوند نازل نموده است، حكم نكند، به سبب اين كار، اينان گروه فاسقان هستند.(2)

دوّمين نكته: از آنجا كه رضايت و نارضايتي صدّيقه كبري، قرين رضايت و نارضايتي حضرت باري تعالي است، بايد حضرت فاطمه از هر گونه گناه، خطا، سهو و اشتباهي پاك و منزّه باشند (كه البته به تصريح آيات قرآن و احاديث و روايات، چنين است). احاديثي بدين مضمون بسيار است، به عنوان نمونه:

در حديث صحيحي كه در منابع شيعه و سنّي وجود دارد، چنين آمده است: «خدا به سبب غضب فاطمه غضب مي كند و به رضايت او راضي مي شود».(3) يا به اين عبارت: «اي فاطمه! همانا خدا به سبب


1- (5) سوره مائده: آيه45-46.
2- (5) سوره مائده: آيه48.
3- بحارالانوار:43/19و44 و53. از كتابهاي سنّي ها: المستدرك علي الصحيحين:3/154،كتاب معرفة الصحابة، دارالمعرفة- بيروت؛ المعجم الكبير، طبراني:1/108 ما اسند عن علي بن ابي طالب ح182، تحقيق حمدي عبدالمجيد سلفي؛ ينابيع المودّة:173-174، باب مناقب فاطمة، چاپ بصيرتي.

ص:92

غضب تو، غضبناك شده و به سبب خشم تو خشمگين مي شود».(1)

نكته سوّم: رضايت و نارضايتي حضرت فاطمه، علاوه بر اينكه قرين رضايت و غضب الهي است، با رضايت و نارضايتي پيامبر اكرم نيز قرين است. در اين باره هم حديث، روايت و خبر بسيار است كه نمونه ي آن در صفحه 143 بيان شده است.

چهارمين نكته: با توجّه به دوّمين و سوّمين نكته و با عنايت به اين مطلب كه آزار فاطمه، آزار پيامبرخدا و خداست، و زهرا پاره اي از وجود پيامبر است و اعتراف عايشه در نارضايتي فاطمه از ابوبكر؛ اين آيه قرآن جلوه مي كند: إِنَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهيناً _ همانا كساني كه


1- مستدرك حاكم:3/154[3/167 ح4730] و صحّحه، ذخائرالعقبى:39، التذكرة، سبط ابن الجوزي:175[ص310]، مقتل الحسين(ع)،خوارزمي:1/52، كفايةالطالب:219 [364ب99]، شرح المواهب، زرقاني:3/202، كنوز الدقائق، مناوي:30 [1/57]، أخبار الدول، قرماني هامش الكامل:1/185[1/257]، كنز العمّال:7/111 [13/674 ح37725] عن الحاكم و ابن النجّار، تهذيب التهذيب:12/443 [12/469]، الإصابة:4/378 [رقم830]، الصواعق:105 [ص175]، الإسعاف:171 از طبراني، ينابيع المودّة:173 [1/170 ب55].

ص:93

خدا و پيامبرش را مي آزارند، خداوند آنان را در دنيا و آخرت لعنت فرموده و برايشان عذابي خوار كننده مهيّا نموده است.(1) در آيه اي ديگر اثر اين آيه بيان شده است: وَ مَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصيراً _ و آن كه خداوند او را لعنت نموده است، پس بدين جهت هرگز براي وي ياري گري نخواهي يافت.(2)

نكته ي پنجم: مسلّم است كه حضرت فاطمه به خلافت ابوبكر، رضايت ندادند و با او به عنوان امام و خليفه پيامبر بيعت نكردند و حتّي بخاري در ادامه آورده است: «تا زماني كه حضرت فاطمه زهرا زنده بودند، حضرت علي نيز با ابوبكر بيعت نكردند». از سوي ديگر شيعيان و عامّه (سنّي ها) حديثي را از پيامبر نقل كرده اند كه حضرت فرمود: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً _ هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهليّت از دنيا رفته است».(3)


1- (33) سوره احزاب: آيه 58.
2- (4) سوره نساء: آيه 53.
3- بحارالانوار:23/89 باب وجوب معرفة الامام ح35، شرح المقاصد،تفتازاني:5/239 الفصل الرابع في الامامة، منشورات شريف رضي.

ص:94

مرگ جاهليّت، يعني كافر از دنيا رفتن و جايگاه كفّار جهنّم است. از جهتي ديگر شيعيان و عامّه در معتبرترين كتاب هاي خود آورده اند: «حضرت فاطمه سرور بانوان اهل بهشت است».(1)

حال پرسشي از پي جواب پيش مي آيد: آيا حضرت فاطمه بدون امام از دنيا رفته و امامي براي خود نشناختند؟ آيا درست است گفته شود: حضرت فاطمه به مرگ جاهليّت از دنيا رفته اند؟ و جايگاه ايشان...؟

واقعاً به نظر شما، جايگاه زهرا كجاست؟؟؟ آن هم با اين سخنان ضد و نقيض؟ رضايت زهرا قرين رضاي خداست. او به بيعت با ابوبكر تن در نداد در حالي كه اگر بيعت با او در راستاي رضاي خدا بود، فاطمه از آن عقب نمي افتاد و از پيشتازان بود. و هرگز نمي توانيم ادّعا كنيم، جايگاه او جز فردوس برين است. پس يقيناً زهرا با شناخت و معرفت نسبت به امام زمان خويش، از اين عالم رخت بربست و از آنجا كه ابوبكر را به امامت و خلافت نپذيرفت؛ بايد


1- - صحيح بخاري:5/96 ب61 مناقب فاطمه، دارالقلم- بيروت، الصواعق المحرقة:191باب احاديث وارده درباره اهل بيت مثل فاطمه، مكتبة قاهره- مصر، كنزالعمال:12/96 ح34158، مؤسسة الرسالة- بيروت، ينابيع المودة:172و173 باب مناقب فاطمه، چاپ بصيرتي.

ص:95

اين بانوي پاك به امامت شخص ديگري رضايت داده باشد. چون رضايت زهرا، رضاي خداوند متعال است، بنابراين خداوند به خلافت كسي راضي است كه حضرت زهرا او را خليفه بداند و او كسي نيست جز امام المتّقين و سيّد المسلمين مولي الموحّدين اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب.

ششمين نكته: از آن سو، تكليف آنان كه به امامت امام زهرا رضايت ندادند، چيست؟ تكليف آنان كه نه تنها به امامت او رضايت نداده و اعتراف نكردند، بلكه جايگاه امامت او را از روي غصب و زور براي خود قرار دادند چيست؟ تكليف پيروان اين گروه چيست؟ مؤمن اند يا كافر؟ بهشتي هستند يا جهنّمي؟

اين ها حقيقت هايي است كه از ميان كتاب هاي شيعيان و عامّه (سنّي ها) بيرون مي آيد. اگر خوب ديده بگشاييم راه روشن است. قضاوت با خواننده شايسته.

مورد دهم:تفسير غلط كلام عمر لعنه الله

ص:96

ص:97

در صفحه110 از متن كتاب آمده:

فاطمه از نشان دادن كاغذ خودداري كرد.عمر كاغذ را به زور از دست فاطمه بيرون كشيد، ونظري به آن نامه افكند و سپس به آن آب دهان انداخت و پاره پاره كرد و گفت: اي فاطمه اين فدك را پدرت با جنگ و خونريزي نگرفت (و آن ملك تواست) ولي اگر چنين بود پس تو با اين مالي كه يافتي رشته هاي بندگي ما را در گردنمان بنه (وما همه را از اين راه بنده خود قرار ده).

خلاصه: ما نمي توانيم اين فدك را هر چند مال وارث تو باشد بتو بدهيم، زيرا تو با اين مال صاحب ثروت مي گردي و مردم ظاهر بين طرفدار تو گشته، و ماهم ناچار بايد رشته بندگي تو را در گردن نهيم، وهرگز اقدام باسترداد فدك بتو نخواهيم كرد).

ص:98

ما مي گوييم:

اشكال هاي اين قسمت بدين ترتيب است:

اوّلاً: ايشان سخن عمر لعنه الله را چنين تفسير كرده است: «و آن ملك تواست». اگر عمر لعنه الله فدك را ملك حضرت فاطمه مي دانست، پس چگونه آن را غصب كردند؟ آنان با اين ادّعا كه آنچه پيامبرخدا(ص) باقي گزارده است، از اموالي است كه خليفه بايد در خرج آن نظر بدهد و از بيت المال مسلمانان است _ كه اين ادّعا در سخنان ابوبكر و عمر لعنهما الله آشكارا تكرار شده است _ قصد غصب را داشتند و عاقبت نيز غصب كردند.

ثانياً: در كلام عمر آمده است:"در گردن ما بگذار"و اين بدان معني نيست كه در متن كتاب در پرانتز آمده است: "رشته هاي بندگي ما را در گردنمان بنه (وما همه را از اين راه بنده خود قرار ده)."

ثالثاً: ايشان در قسمتي ديگر از سخن آورده است: "خلاصه: ما نمي توانيم... زيرا تو با اين مال صاحب... و مردم ظاهر بين طرفدار تو گشته، و...)."

اين گونه تفسير كردن كلام كسي مانند عمر، آشكار مي سازد كه يا پشت اين بيان غرض، خيانت به اهل بيت عصمت و طهارت است يا

ص:99

اينكه نويسنده شديداً بي اطّلاع است. و وارد شدن در عرصه اي كه آگاهي كافي نسبت به اهميّت و پيچ و خم كافي در آن نداريم، خطاي بسيار بزرگي است. آن هم نه مسأله ي دنيا، بلكه عرصه ي دين و اعتقاد. و نه در عرصه ي شخصي، بلكه به صورت مكتوب درآوردن چنين اعتقادات غلطي و نشر آن در ميان مردم.

الا لعنة الله على القوم الظّالمين.

مورد يازدهم:ترجمه نادرست متنى تاريخى

ص:100

ص:101

در صفحه 114 متن آمده است:

در كتاب تتمة المنتهي از علامه حلي (ره) در كتاب نهج الحق نقل مي كند كه ابو هلال عسگري در كتاب اخبار الاوائل آورده:

اول كسي كه فدك را به ورثه فاطمه رد كرد عمربن عبد العزيز بوده، و جريان اجمالي آن اين است كه بعد از اينكه معاويه آن را خاصه كرده و... تااينكه عمر بن عبد العزيز اقدام بر رد آن به فرزندان و وارث ظاهري فاطمه نمود.

ما مي گوييم:

نويسنده در اين قسمت رعايت امانت داري در ترجمه را از ياد برده است. در كتاب نهج الحق و كشف الصدق آمده است:

«و ذكر ابوهلال العسكري في كتاب اخبار الاوائل ان اوّل من ردّ فدك

ص:102

علي اولاد فاطمه عمر بن عبد العزيز... _ ابوهلال عسكري در كتاب اخبارالاوائل ذكر نموده است كه: اوّلين كسي كه فدك را به فرزندان فاطمه بازگرداند عمربن عبدالعزيز بود.(1)

دقت كنيد: در اين متن تنها ذكر اولاد فاطمه شده است و نه وارث ظاهري.

مورد دوازدهم:حضرت محسن شهيد (ع) از فرزندان...؟

اشاره


1- صفحه357.

ص:103

در صفحه 122 متن آمده است:

اولاد آن حضرت دو فرزند پسر به نامهاي حسن وحسين و دو دختر به نامهاي زينب و ام كلثوم بوده اند كه در ضمن اولاد علي نيز نامبرده شده اند.

ما مي گوييم:

فرزندان صدّيقه طاهره فاطمه زهرا حسنين، زينبين و حضرت محسن شهيد(ع) است و اين از مسلّمات تاريخي است. نام حضرت محسن(ع) در آيه اي از قرآن به نام «الْمَوْؤُدَةُ» آمده است و در احاديث بسيار اهل بيت از ايشان نام برده شده و تصريح بر سقط شدن ايشان شده است. براي نمونه بعضي از آن ذكر مي شود:

قَالَ الْمُفَضَّلُ: يَا مَوْلَاىَ مَا تَقُولُ فِى قَوْلِهِ تَعَالَي: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ 

ص:104

بِأَىِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ؟ قَالَ: يَا مُفَضَّلُ وَ الْمَوْؤُدَةُ وَ اللَّهِ مُحَسِّنٌ، لِأَنَّهُ مِنَّا لَا غَيْرُ، فَمَنْ قَالَ غَيْرَ هَذَا فَكَذِّبُوهُ _ مفضّل از امام صادق(ع) مي پرسد: اي مولاي من! درباره آيه: «و هنگامي كه زنده به گور شده، مورد سؤال قرار گيرد كه به كدامين گناه كشته شد» چه مي فرماييد؟ حضرت فرمودند: اي مفضّل! به خدا سوگند! زنده به گور شده، محسن(ع) است. چرا كه مصداق اين آيه از ما اهل بيت است، نه غير ما. بنابراين هركس جز اين بگويد، او را تكذيب كنيد.(1)

در اينجا برخي از سخنان معصومين را كه به چگونگي شهادت ايشان تصريح دارد، بيان مي كنيم. در ادامه نيز برخي از بيانات صريح عامّه (سنّي ها) را در اين باره بيان مي داريم. البته، مسأله به همين جا ختم نشده و جاي سؤالات بسياري را باز مي كند كه به برخي از آنها، اشاره خواهد شد.

آنچه پس از پيامبر(ص) رخ نمود:

غنچه اي در پشت در پژمرده شد... مادري هم در پي او كشته شد...

اشاره

1- بحارالأنوار:53/22 بخشي از حديث مفضل بن عمرو.

ص:105

من كلام الرسول الأعظم(ص)

1- قال رسول الله(ص):...فَتَقْدَمُ عَلَيَّ مَحْزُونَةً مَكْرُوبَةً مَغْمُومَةً مَغْصُوبَةً مَقْتُولَةً فَأَقُولُ عِنْدَ ذَلِكَ: اللَّهُمَّ الْعَنْ مَنْ ظَلَمَهَا وَ عَاقِبْ مَنْ غَصَبَهَا وَ ذَلِّلْ مَنْ أَذَلَّهَا وَ خَلِّدْ فِي نَارِكَ مَنْ ضَرَبَ جَنْبَيْهَا حَتَّى أَلْقَتْ وَ لَدَهَا فَتَقُولُ الْمَلَائِكَةُ عِنْدَ ذَلِكَ: آمِينَ.(1)

از فرمايشات پيامبر اكرم(ص):

پيامبر اكرم(ص) فرمودند:... آنگاه دخترم (فاطمه) بر من وارد خواهد شد در حالى كه، غمگين و افسرده و پريشان است و حقّ او بر باد رفته و كشته شده (شهيد شده) است. آنگاه من چنين خواهم گفت: بار پروردگارا ! لعنت كن آن كسي را كه به فاطمه ظلم كرد؛ و مجازات نما آنكه حقّ فاطمه را از او گرفت و خوار نما هر كه او را خوار نموده و در آتش قهر و غضب خودت جاودان گردان آن كسي را كه بر پهلوهايش ضربه زد تا فرزندش را بيندازد. آنگاه فرشتگان


1- بحارالانوار:28/39 ب2 و ج43 ص172 ب2 از امالي شيخ صدوق به سندش از پيامبر(ص) و بحارالانوار:43/172 ب7 و الامالي شيخ صدوق(ت381ه.ق):112 مجلس24 ح2 و بشارةالمصطفي، محمد بن ابي قاسم طبري(ت525ه.ق):199

ص:106

آمين گويند.

من كلام الإمام عليٍّ(ع)

2- وَ صَاحَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ بِفِضَّةَ: يَا فِضَّةُ مَوْلَاتَكِ فَاقْبَلِي مِنْهَا مَا تَقْبَلُهُ النِّسَاءُ فَقَدْ جَاءَهَا الْمَخَاضُ مِنَ الرَّفْسَةِ وَ رَدِّ الْبَابِ فَأَسْقَطَتْ مُحَسِّناً فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع): فَإِنَّهُ لَاحِقٌ بِجَدِّهِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَيَشْكُوا إِلَيْهِ... (1).

از فرمايشات اميرالمؤمنين امام علي(ع):

امام صادق(ع) فرمود: ...در اين حال اميرالمؤمنين(ع) فرياد زدند: اي فضّه! بانوي خود را درياب؛ چنانكه زنان را در هنگام زايمان دريابند، چرا كه فرزندش محسن را از ضرب لگد و فشار در بر شكمش، بينداخت (سقط نمود). سپس فرمود: به درستي كه اين فرزند به پدربزرگش، پيامبرخدا(ص) مي پيوندد و نزد ايشان شكايت مي كند... .

3- قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع):... فَإِنَّ أَسْقَاطَكُمْ إِذَا لَقُوكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَمْ تُسَمُّوهُمْ يَقُولُ السِّقْطُ لِأَبِيهِ أَلَّا سَمَّيْتَنِي وَ قَدْ سَمَّي رَسُولُ اللَّهِ(ص) مُحَسِّناً قَبْلَ أَنْ يُولَدَ.(2)


1- بحارالانوار:53/19 ب28.
2- كافي شريف:6/18 ح2 و الخصال:2/634 و علل الشرايع:2/414 و بحارالانوار:43/195 به سند صحيح از اميرالمؤمنين(ع)

ص:107

اميرالمؤمنين(ع) فرمودند: زماني كه فرزندان سقط شده شما، روزِ قيامت شما را ببينند، در حالي كه آنان را نامگذاري نكرده باشيد. كودك سقط شده به پدر خود خواهد گفت: آيا مرا نام نگذاردي؟ و همانا پيامبرخدا(ص) محسن را پيش از به دنيا آمدن نامگذاري كرد.

من كلام الصدّيقة الشهيدة

4- قَالَتْ:... وَ جَاءَنِي الْمَخَاضُ فَأَسْقَطْتُ مُحَسِّناً قَتِيلًا بِغَيْرِ جُرْمٍ، فَهَذِهِ أُمَّةٌ تُصلي عَلَيَّ وَ قَدْ تَبَرَّأَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْهُمْ، وَ تَبَرَّأتُ مِنْهُمْ؟!! فَعَمِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) بِوَصِيَّتِهَا وَ لَمْ يُعْلِمْ أَحَداً بِهَا... .(1)

از فرمايشات حضرت صديقه شهيده:

حضرت صديقه شهيده فرمودند:...(بر اثر آن ضربات) مرا حال زايمان دست داد، آنگاه محسن را در حالي كه بى گناه كشته شده بود انداختم (سقط كردم).پس آيا امّتى اين چنين بر من نماز گزارند؟!! در حالى كه خداوند و پيامبرش و من از آنان بيزاري جسته ايم؟!! (هرگز). اميرالمؤمنين(ع) نيز به وصيت آن حضرت عمل فرمودند و كسي (ازستمكاران) را براي حضور آگاه نكرد... .


1- بحار الانوار:30/349 ب2 از ارشاد القلوب، حسن بن ابي حسن محمد ديلمي واعظ (المتوفي في القرن الثّامن).

ص:108

من كلام الإمام الصادق(ع)

5- لَمَّا اُسْرِيَ بِالنَّبِيِّ(ص):... وَ أوَّلُ مَنْ يُحْكَمُ فِيهِ مُحَسِّنُ بْنُ عَلِيٍّ فِي قَاتِلِهِ ثُمَّ فِي قُنْفُذٍ فَيُؤْتَيَانِ هُوَ وَ صَاحِبُهُ فَيُضْرَبَانِ بِسِيَاطٍ مِنْ نَارٍ لَوْ وَقَعَ سَوْطٌ مِنْهَا عَلَى الْبِحَارِلَغَلَتْ مِنْ مَشْرِقِهَا إِلَى مَغْرِبِهَا وَ لَوْ وُضِعَتْ عَلَى جِبَالِ الدُّنْيَا لَذَابَتْ حَتَّى تَصِيرَ رَمَاداً فَيُضْرَبَانِ بِهَا.(1)

... هَذَا جَبَلٌ يُقَالُ لَهُ الْكَمَدُ وَ هُوَ عَلَى وَادٍ مِنْ أَوْدِيَةِ جَهَنَّمَ وَ فِيهِ قَتَلَةُ أبِيَ الْحُسَيْنِ... وَ قَاتِلُ أَمِير الْمُؤْمِنِينَ وَ قَاتِلُ فَاطِمَةَ وَ مُحَسِّنٍ وَ قَاتِلُ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَأَمَّا مُعَاوِيَةُ وَ عُمَرُ فَمَا يَطْمَعَانِ فِي الْخَلَاصِ وَ مَعَهُمْ كُلُّ مَنْ نَصَبَ لَنَا الْعَدَاوَةَ وَ أَعَانَ عَلَيْنَا بِلِسَانِهِ وَ يَدِه ِوَ مَالِهِ... .(2)

از فرمايشات امام صادق(ع):

امام صادق(ع) فرمود: خدا در شب معراج به رسول الله فرمود:...


1- كامل الزيارات، جعفر بن محمد بن قولويه قمي(ت368ه.ق): به سند خود از حمّاد بن عثمان از امام صادق(ع) از خداوند متعال، مجلسي بزرگوار نيز اين حديث را در بحار الانوار: 28/صص61-64 آورده است.
2- الإختصاص، شيخ مفيد محمد بن محمد بن نعمان(ت413ه.ق):343 و ثواب الاعمال، شيخ صدوق محمد بن علي بن بابويه (ت381ه.ق):217 و كامل الزيارات، شيخ جعفر بن محمد بن قولويه قمي(ت368ه.ق):326: عن عبد الله بن بكر الأرجاني قال صحبت أباعبدالله في طريق مكة من المدينة فنزل منزلاً يقال له عسفان ثم مررنا بجبل أسود علي يسارالطريق وحش فقلت يا ابن رسول الله ما أوحش هذا الجبل ما رأيت في الطريق جبلا أوحش منه فَقَالَ لِي: يَا ابْنَ بَكْرٍ أَتَدْرِي أيُّ جَبَلٍ هَذَا؟ قُلْتُ لَا قَالَ:... .

ص:109

و نخستين دادگري در روز رستاخيز درباره محسن فرزند امام علي است درباره قاتل او. سپس درباره قنفذ. آنگاه قنفذ و همراهش (عمر) را مي آورند و با شلاق هايى از آتش بر آن دو مي نوازند، تازيانه هايى كه اگر يكي از آنها بر درياها نواخته شود از خاور تا باختر آن به غليان در خواهد آمد و اگر بر كوه هاي دنيا نواخته شود حتماً ذوب گشته و خاكستر خواهد شد. پس آن دو را با اين تازيانه ها مي زنند.

...كوه «كمد» بر روي يكي از پرتگاه هاي جهنم قرار گرفته است كه كشنده اميرالمؤمنين(ع) و كشنده فاطمه و محسن و كشنده حسن و حسين آنجا هستند. امّا معاويه و عمر (لعنهما الله) هرگز اميد به نجات خود ندارند و همراه با آنان كساني هستند كه با ما اهل بيت دشمن اند؛ آن كساني كه با زبان و دست و مال خود با ما دشمني كردند... .

من كلام الإمام المهدى

6-... ثُمَّ يَقُصُّ (الإمام المهدي عند ظهوره) عَلَيْهِمْ قَصَصَ فِعَالِهِمَا (الشيخين) فِي كُلِّ كُورٍ وَ دُورٍحَتَّى يَقُصَّ عَلَيْهِمْ ... وَ ضَرْبَ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ وَ إشْعَالَ النَّارِ عَلَى بَابِ أمِير الْمُؤْمِنِينَ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ

ص:110

الْحُسَيْنِ لِإِحْرَاقِهِمْ بِهَا وَضَرْبَ يَدِالصِّدِّيقَةِ الْكُبْرَى فَاطِمَةَ بِالسَّوْطِ وَ رَفْسَ بَطْنِهَا وَ إسْقَاطَهَا مُحَسِّناً وَ... .(1)

از فرمايشات امام مهدي:

... سپس (امام مهدي هنگام ظهورش) براي آنان كارهاي (ابوبكر و عمر) را در همه گذرها و خانه ها حكايت مي كند... و ماجراي كتك زدن سلمان فارسي و آتش زدن بر درب خانه اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين براي اينكه آنان را آتش بزنند و جريان كتك زدن بر دست صديقه كبري فاطمه با شلاق و ماجراي فشار آوردن بر شكم آن حضرت و كشته شدن حضرت محسن(ع) و... .

من روايات و كلام محدّثي و مؤرّخي العامّة

از روايات و سخنان محدّثين و مورّخين عامّه (سنيّ ها)

1- شهرستاني و صفدي كه هر دو از عامّه (سنّي ها) هستند، در كتاب هاي خود موسوم به «الملل والنحل» و «الوافي بالوفيات» از ابراهيم ابن سيار نظّام معتزلي، چنين حكايت كرده اند: «إِنَّ عُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَةَ يَومَ الْبَيْعَةِ حَتّي أَلْقَتْ الْجَنينَ مِنْ بَطْنِها وَ كانَ يَصيحُ عُمَرُ: أَحْرِقوُا دارَها بِمَنْ فيها وَ ما كان بِالدّارِ غَيْرَ عَلِيٍّ وَ فاطِمَةَ


1- بحارالانوار:53/13 ب28.

ص:111

وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ _ همانا عمر در روز بيعت (با ابوبكر)، ضربه ايي به شكم فاطمه زد كه كودك درون شكمش سقط گرديد. عمر فرياد مي زد: «خانه فاطمه را با هر كه در آن است به آتش بكشيد» در حالي كه در خانه جز علي و فاطمه و حسن و حسين كس ديگري نبود».(1)

2- ابن شهرآشوب (ت588 ه.ق) يكي از علماي شيعه است. او از كتاب «المعارف» نوشته ابن قتيبه _ از عامّه _ چنين نقل مي كند: «إنَّ مُحْسِناً فَسَدَ مِنْ زَخْمِ قُنْفُذٍ الْعَدْوِي _ محسن در اثر فشار شديد قنفذ، غلام عمر، نابود شد».(2)

3- چندين كتاب معتبر نزد عامّه (سنّي ها) چنين آورده اند: «إنَّ عُمَرَ رَفَسَ فاطِمَةَ حَتّي أسْقَطَتْ بِمُحْسِنٍ _ عمر لگدي به فاطمه زد كه او بدين سبب محسن را سقط نمود».(3)


1- الملل والنحل:1/57 چاپ النظاميه 3 دارالمعرفة- بيروت، الوافي بالوفيات:6/17 النظّام المعتزلي ص2444 دارصادر- بيروت.
2- مناقب آل ابي طالب:3/358، في حليتها، انتشارات علامه.
3- سير اعلام النبلاء:15/578، ابن ابي دارم:349 مؤسّسه الرسالة- بيروت؛ ميزان الاعتدال: 1/139 دارالفكر- بيروت تحقيق علي محمد بجاوي؛ لسان الميزان:1/406 ح833 احمد، دار احياء التراث العربي و مؤسسه التاريخ العربي- بيروت، الوافي بالوفيات:6/17، ابراهيم ابن سيار النظّام المعتزلي 2444 دارالكتب العلمية- بيروت.

ص:112

4- ابراهيم بن محمّد جويني _ كه ذهبي(يكي از علماي عامّه) او را از ائمه حديث و افتخارات شمرده و به دينداري و صلاح او شهادت مي دهد(1) _ از پيامبر(ص) نقل كرد كه فرمودند: «...كَأَنِّي بِهَا وَ قَدْ دَخَلَ الذُّلُّ بَيْتَهَا وَ انْتُهِكَتْ حُرْمَتُهَا وَ غُصِبَتْ حَقَّهَا وَ مُنِعَتْ إِرْثَهَا وَ كُسِرَ جَنْبُهَا وَ أَسْقَطَتْ جَنِينَهَا وَ هِيَ تُنَادِي يَا مُحَمَّدَاهْ فَلَا تُجَابُ وَ تَسْتَغِيثُ فَلَا تُغَاثُ فَلَا تَزَالُ بَعْدِي مَحْزُونَةً مَكْرُوبَةً بَاكِيَة... _ گويا مى بينم ذلّت داخل خانه او (فاطمه) شده است. حرمتش از دست رفته، حقّش غصب شده و از ارث خود منع شده باشد. پهلوى او شكسته و جنين وى سقط شده باشد در حالي كه ندا مي دهد: يا محمّداه! ولى كسى به داد او نمى رسد. ياري مي طلبد و و كسى به فريادش نمي رسد. از اين رو پس از من مدام محزون، غصّه دار و گريان خواهد بود...».(2)

5- قالت اسماء: فما دخلنا البيت الّا و قداسقطت جنيناً سمّاه رسول الله محسناً _ اسماء مي گويد: وارد خانه حضرت زهرا نشديم مگر وقتي


1- تذكرة الحفاظ:4/1505 شماره24 از شيوخ صاحب التذكرة، چاپ دارالكتب العلمية- بيروت.
2- فرائد السمطين:2/34-35..

ص:113

كه حضرت جنين خود را _ همان كه پيامبر(ص) محسنش ناميده بود_ سقط كرده بودند.(1)

6- و منها ما رواه البلاذري و اشتهر في الشيعة: أنه (عمر) حصر فاطمة في الباب حتى أسقطت محسنا مع علم كل أحد بقول أبيها لها _ بلاذري نيز آنچه را كه ميان شيعه مشهور است، روايت مي كند: همانا او (عمر) فاطمه را در پشت در فشار آورد تا اينكه فرزندش محسن(ع) را انداخت در حالى كه همه نسبت به سفارش هاي پدرش (پيامبر) درباره او (فاطمه) آگاه بودند.(2)

7- علي بن حسين مسعودي كه يك مورّخ بزرگ از عامّه است، در كتاب «إثبات الوصيّة» چنين نگاشته است: فأقام أمير المؤمنين(ع) و من معه من شيعته في منازلهم بما عهده إليه رسول اللّه(ص) فوجّهوا إلى منزله فهجموا عليه و أحرقوا بابه و استخرجوه منه كرها و ضغطوا سيّدة النّساء بالباب حتّى أسقطت محسّنا و أخذوه _ سپس اميرالمؤمنين(ع) و شيعيان همراه او بنابر عهدي كه پيامبر(ص) با او بسته بود در خانه هايشان نشستند. پس (اصحاب سقيفه) به خانه اش


1- الكوكب الدّري، إسنوى شافعى:1/194.
2- الصراط المستقيم، شيخ علي بن يونس عاملي نباطي بياضي (ت877ه.ق):3/12.

ص:114

حمله آورده و درب خانه آن حضرت را سوزاندند و به زور او را از خانه بيرون آوردند و سرور زنان را با درب خانه چنان فشار دادند كه فرزندش محسن(ع) را سقط نمود و آن حضرت (علي) را با خود بردند.(1)

حقيقت؟...

اين واقعيّت ها، پرده از روي حقيقت ها بالا مي زند: ابن كثير دمشقي، يكي از مورّخان متعصب عامّه است. او درباره زينب (دختر خوانده پيامبرخدا(ص)) مي نويسد: «هنگامي كه به مدينه هجرت مي كرد، مردي (به نام هبّار بن اسود) او را به صخره اي كوبيد و به همين جهت كودكش در شكم سقط شد و در كام درد گرفتار بود. فكانوا يرونها ماتت شهيدة_ او از دنيا رفت و او را شهيده مي دانستند».(2)

بنابر سخني كه اين تاريخ دان سنّي مذهب، نقل كرده است، دختر- خوانده پيامبر كه بر اثر ضربه ديگري سقط جنين كرد و از دنيا رفت؛ شهيده است و مرگ او كه به اين صورت رخ داده، شهادت


1- بحارالأنوار:28/307 ح50.
2- البداية والنهاية:5/329، فصل في ذكر اولاده عليه الصلوة و السلام، داراحياء التراث العربي- بيروت.

ص:115

محسوب مي شود. نكته ي قابل توجّه ديگر اينكه: پيامبر در روز فتح مكه، خون هبّار بن اسود (قاتل زينب) را هدر شمردند و ريختن آن را حلال اعلام كرده و فرمودند: او را هر كجا ديديد، بكشيد.

ابن ابي الحديد سنّي معتزلي در شرح نهج البلاغه مي نويسد: «استادم گفت: اگر پيامبر(ص) زنده بودند، حتماً ريختن خون كسي را كه باعث سقط جنين فاطمه شد، حلال مي شمردند و حكم به قتل او مي نمودند».(1)

در شگفتم! چطور توانستند چنين فرماني داده و آن را عملي كنند؟ صدّيقه طاهره، بر اثر ضربه هاي آنان، محسن شش ماهه اش را سقط كرد و در جواني با عالمي غم و اندوه، پشت به اين سراي خاكي كرده و بر بال شهادت در رياض قدس به پدر بزرگوارش پيوست. از كه بايد پرسيد به كدامين گناه به ضرب لگد و غلاف شمشير، جنين فاطمه را سقط كرده و مادر را كشتند؟ و اين است نقشي از شهادت طفل و مادر، در اوج بي گناهي، در ميان گفته ها و نوشته هاي عامّه (سنّي ها). خدا را شكرگزارم كه در روز


1- شرح نهج البلاغه:14/192و193.

ص:116

جدايي، در دادگاه عدل الهي، از محسن شهيد(ع) پرسيده خواهد شد كه به كدامين گناه كشته شد؟

آيا اين خيانتي بسيار بزرگ به پيامبر و اميرالمؤمنين و زهرا و ذوي القربي نيست؟ آيا بايد اين چنين حقّ ايشان را كه مزد رسالت پيامبر است، ادا كنيم؟ در كتاب رنج هاي زهرا صفحه281 آمده است: تحريف كتاب المعارف

اينان (سنّي ها) به خاطر قضيه سقط محسن از تحريف كتابها هم پروا ندارند. برحسب آنچه ابن شهرآشوب (متوفاي588 ه.ق) براي ما بيان كرده، كتاب المعارف ابن قتيبه را تحريف كرده اند:

«در معارف ابن قتيبه آمده: محسن در اثر ضربه قنفذ عدوي سقط شد».(1)

گنجي شافعي (متوفاي 685ه_) درباره شيخ مفيد مي گويد:

«و بر جمهور (سنّي ها) افزوده مي گويد: فاطمه پس از پيغمبر فرزند پسري سقط كرد كه رسول خدا او را محسن ناميده بود. اين چيزي است كه نزد هيچ يك از اهل نقل جز ابن قتيبه


1- مناقب آل أبي طالب:3/407؛ بحارالانوار:43/233.

ص:117

وجود ندارد».(1)

به قرينه سخن ابن شهرآشوب، ظاهراً مقصود وي اين است كه ابن قتيبه آن را در المعارف نقل كرده، نه در الامامة و السياسة. اما آنچه در المعارف چاپ سال 1353ه_ ص92 آمده چنين است: «اما محسن بن علي، در كوچكي مُرد».

در ساير چاپ هايي كه امروز از معارف ابن قتيبه متداول است، همين عبارت آمده است. چرا اين تحريف، و چرا خيانت به تاريخ و حقيقت؟ نظر شما چيست؟(2)

براي آگاهي بيشتر به (نمايه منابع عنوان هاي) ترجمه كتاب «مأساة الزّهراء»تأليف سيّد جعفرمرتضي عاملي و ترجمه آن: رنج هاي حضرت زهرا ترجمه آقاي محمد سپهري صفحات625-630 مراجعه كنيد. در اين صفحات، آدرس كامل كتابهايي كه در آنها ذكري از آن حضرت شده، آمده است و ما نيز به اجمال از آنجا ذكر مي كنيم:

الف: براي از دنيا رفتن حضرت محسن(ع) آدرس شصت و يك


1- كفايه الطالب:413
2- رنج هاي زهرا سلام الله عليها:281.

ص:118

منبع از كتب حديثي وتاريخي و... از شيعه و سنّي آمده و موارد ذكر شده است.

ب: منابعي كه در آن فقط نام آن حضرت برده شده است، بدون ذكر سقط و يا عدم سقط شدن ايشان: 26 منبع.

ج: منابعي كه در آنها سقط شدن آن حضرت بدون ذكر سند آمده: 26 منبع.

د: منابعي كه در آنها سقط شدن آن حضرت با ذكر سبب آن آمده:74 منبع.

سؤالي كه بايد پرسيده شود اينكه آيا اين همه، كفايت نمي كند؟!!

چرا نويسنده كتاب فاطمه و فدك، اصلاً نامي از حضرت محسن شهيد(ع) نبرده است؟ چه رسد به اينكه قائل به سقط شدن ايشان شود و شايد هم به همان جهت بوده است.

و اين نيز خيانتي است بالاتر از خيانت ذكر شده در كتاب رنج هاي زهرا.

مورد سيزدهم:شهادت حضرت فاطمه (س)

اشاره

ص:119

در صفحه 115 آمده است:

شهادت حضرت فاطمه

در كتاب (الانوار البهيه) از كتاب (روضه الواعظين) نقل شده كه حضرت فاطمه به بيماري سختي دچار گرديد كه آن بيماري چهل شب به طول انجاميد...

و در صفحه 117:

و در روايت است كه حضرت فاطمه به هنگام مرگ گريان شد....

و بنا به نقل در كتاب (كشف الغمه):

وقتي وفات حضرت فاطمه سلام الله عليها نزديك شد....

اسماء نيز چنين كرد وپس از دقايقي همين كه او را صدا زد، جوابي

ص:120

نشنيد، و جامه را از رويش برداشت، ديد فاطمه مرده است....

ما مي گوييم:

اشكال هاي اين قسمت عبارت اند از:

1- عنوان اين قسمت "شهادت حضرت فاطمه سلام الله عليها" است ولي خبري كه از روضة الواعظين و كشف الغمة آورده شده است، تصريح به روز وفات حضرت دارد.

اين در حالي است كه شهادت حضرت بعد از آن همه جسارت ها و ضربه ها به دست، بازو، صورت، كتف، كمر و پهلو، با دست و تازيانه و لگد و شمشير در غلاف و آتش، از مسلّمات تاريخي در كتب حديثي و تاريخي شيعه و عامّه بوده و جاي هيچ ترديدي در صحّت آن نيست.(1)

2- نويسنده از كلماتي چون: مرده است...ديد فاطمه مرده است... وفات فاطمه... استفاده كرده است كه انسان براي عزيزان خود نيز


1- در اين باره مي توان به بحارالأنوار جلد43 و جلدهاي فتن و محن و مطاعن دو خليفه و كتاب هاي مستقلّي مانند بيت الاحزان، مقتل الزّهراء، احراق بيت فاطمة، احراق بيت الزّهراء، الهجوم علي بيت فاطمة، ماساة الزّهراء، ترجمه آن «رنج هاي زهرا»، خلفيات ماساة الزّهراء، فاطمة الزّهراء بهجة قلب المصطفي و... مراجعه نمود.

ص:121

استفاده نمي كند تا چه رسد به حببيه ي خداي متعال و جگرگوشه ي پيامبرخدا و همسر ثاني خلقت و مادر ائمه هدي.

3- نويسنده در اين بخش، نه تنها از احاديث بسياري كه درباره شهادت آن حضرت نقل شده است، نياورده، بلكه از علّت شهادت و كيفيّت آن و مسائل بسيار ديگر، نه ذكري و نه اشاره اي كرده است. چرا و به چه منظور؟!...

حساب نويسنده اش با خداي حضرت فاطمه... .

شنيدن صداي واقعيّت از زبان تاريخ

پاسخ به اين سؤال، تاريخ اسلام پس از پيامبر(ص) است. مسلّماً بايد تاريخ را بيان كرد نه چيزي جز آن را. بسياري بوده و هستند كساني كه ترسي از منحرف كردن تاريخ نداشته و ندارند و به هر نام و بهانه و روشي، تاريخ را آن گونه كه مطلوب خواسته هاي مشخّصي است، بيان مي كنند. بايد از آنان پرسيد: آيا مي شود تاريخ را تغيير داد؟ آيا اين گونه تاريخ تغيير مي كند؟ با ناديده گرفتن برخي واقعيّت ها يا جا به جا كردن كلمات و دست كاري: است و نيست ها؟!

ص:122

آنان كه بي طرفانه در پي يافتن روي راست تاريخ اند، آناني كه پي بردن به راستي ها برايشان از شصت سال اعتقاد كه در وجودشان كهنه شده، بيشتر اهمّيّت دارد و جواناني كه تشنه ي جرعه اي از جام حقيقت اند، خستگاني كه نداي اين سو و آن سو، جز ملال برايشان به ارمغان نياورده است: اينان مخاطب هاي سخن هستند. مخاطب سخنان زبان حقيقت گوي تاريخ.

آنچه بيان مي شود براي قضاوت كردن كساني است كه شايستگي آن را دارند. نه به چشم تحميل كننده اعتقاد، به بيانگر حقيقت هاي تاريخ مي نگرند و نه بي اطّلاع حكم صادر مي كنند. كسي براي قضاوت لياقت دارد كه گوش عقل و چشم قلب خود را كر و كور نكند. خوشا به سعادت آنكه واقعيّت واقعيّت ها را بي آنكه كور و كر باشد يا با چشم و گوش محدودي آن را دنبال كند، دنبال كرد. و هدايت يافت.

چنين بيان شده است كه شهادت زهرا افسانه اي بيش نيست و حقيقت ندارد و ساخته شيعياني همچون علّامه مجلسي است و گرنه در غير منابع شيعه از آن خبر و اثري نيست و... . گاهي نيز بياناتي، شهادت آن بانو را ناديده مي گيرند؟؟؟ بيان تاريخ، به پي بردن به

ص:123

واقعيّت كمك وافري مي كند. به سخن نمي پردازم چرا كه داغ دل فزون تر از بيان است. به سراغ تاريخ مي رويم.

البته بيان واقعيّت، نتايجي نيز دارد. بخوانيم و بشنويم و بدانيم...:

آنچه پس از پيامبر(ص) رخ نمود:

دستور حمله و اجراي حمله و چه حمله اي!!! ... به خانه وحي؟...

اشاره

در اينجا برخي از احاديث و كلام تاريخ دانان و حديث شناسان در زمينه هجوم به خانه وحي و مضروب و مجروح ساختن حضرت فاطمه از كتاب هاي شيعيان و سنّي ها آورده مي شود.

حديث قدسي ربّاني

1- لما أسري بالنبي(ص) إلى السماء: ... وَ أَمَّا ابْنَتُكَ فَتُظْلَمُ وَ تُحْرَمُ وَ يُؤْخَذُ حَقُّهَا غَصْباً الَّذِي تَجْعَلُهُ لَهَا وَ تُضْرَبُ وَ هِيَ حَامِلٌ وَ يُدْخَلُ عَلَى حَرِيمِهَا وَ مَنْزِلِهَا بِغَيْرِ إِذْنٍ ثُمَّ يَمَسُّهَا هَوَانٌ وَ ذُلٌّ ثُمَّ لَا تَجِدُ مَانِعاً وَ تَطْرَحُ مَا فِي بَطْنِهَا مِنَ الضَّرْبِ وَ تَمُوتُ مِنْ ذَلِكَ الضَّرْبِ.(1)

شهادت فاطمه به بيان خداوند

خداوند عزّوجل در شب معراج به پيامبر(ص) فرمود:...و امّا دخترت (فاطمه)! پس به او ستم شده و از حقّ خود محروم مي شود، آنچه را كه تو به او اعطا نموده اي از وي گرفته مي شود و او را در


1- كامل الزيارات، جعفربن محمد بن قولويه قمي (ت368ه.ق):339 ب108 ح11.

ص:124

حالى كه باردار است، كتك مي زنند و بدون اجازه او وارد خانه اش شده وحقّش را پايمال مي كنند و پس از آن ذلّت و خواري او را فرا مي گيرد. پس آنگاه فرزندي را كه در شكم دارد، مي اندازد و بر اثر آن ضربه ها (به شهادت) از دنيا خواهد رفت... .

من كلام الصّدّيقة الشّهيدة

از سخنان صدّيقه ي شهيده

اين سخن آن نور بي مثال است در آستانه در خانه، در آن لحظه هايي كه دود مي پيچيد در چرخ كبود، فاطمه زهرا چنين فرمود: «يا اَبَتِ يا رَسوُلَ اللهِ! ماذا لَقينا بَعدَكَ مِن اِبنِ الخَطّابِ وَ ابنِ اَبي قُحافَةَ _ پدرجان! پس از شما از فرزند خطّاب و پسر ابي قحافه (عمر و ابوبكر) چه ستم ها كشيديم!».(1)

اين نيز شعري كه از جگر تفتيده اش برخاست و موجي كه از درياي غصه ها و رنج هاي او بالا گرفت و شعله اي كه از سينه سوخته اش شراره كشيد:

«صُبَّتْ عَلَيَّّ مَصائبٌ لَوْ أنَّها صُبَّتْ عَلَي الْأيّامِ صِرْنَ لَيالِياً»(2)


1- - از كتب عامّه:ترجمة الإمام علي، عبدالفتّاح عبدالمقصود:1/328، الامامةوالسياسة:1/13، كيف كان بيعة علي بن ابيطالب، منشورات الشريف الرضي.
2- روضةالواعظين:1/75، المناقب:1/242، بحارالأنوار:79/106ب 16.

ص:125

«به جانم ريخته چندان غم و رنج و مصيبت ها

كه گر بر روزها ريزند بگردد تيره چون شبها»

من كلام الإمام الباقر(ع)

5- عن أبي جعفر(ع):... يَقومُ قائِمُنا بِالْحَقِّ... ثُمَّ يُخْرِجُ الْأزْرَقَ وَ زُرَيْقَ لَعَنَهُما اللهُ... ثُمَّ يُحْرِقُهُما بِالْحَطَبِ الَّذي جَمَعاهُ لِيُحْرِقا بِهِ عَلِيّاً وَ فاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ ذلِكَ الْحَطَبُ عِنْدَنا نَتَوارَثُهُ... .(1)

از فرمايشات امام باقر(ع):

امام باقر(ع) فرمودند:... هنگامي كه قيام كننده از ما به حق به پا خيزد... سپس ازرق و زريق (ابوبكر و عمر) را كه لعنت خدا بر آنان باد از قبر درآورد ... سپس آنها را با همان هيزمي كه براي آتش زدن خانه علي وفاطمه و حسن و حسين جمع كردند، آتش خواهد زد و آن هيزم ها نزد ما به ارث مانده است... .

من كلام الإمام الكاظم(ع)

7- عن أخيه أبي الحسن(ع) قال: إِنَّ فَاطِمَةَ  صِدِّيقَةٌ شَهِيدَةٌ وَ إِنَّ بَنَاتِ الْأَنْبِيَاءِ لَايَطْمَثْنَ.(2)


1- دلائل الامامة محمد بن جرير بن رستم طبري (المتوفي في قرن الرّابع):241.
2- كافي شريف، شيخ ابي جعفر محمد بن يعقوب كليني رازي(ت329ه.ق):1/458 باب مولد الزهراء فاطمة ح2.

ص:126

از فرمايشات امام هفتم(ع):

امام موسي كاظم فرمودند: همانا فاطمه صدّيقه و شهيده (به ستم كشته شده) است و همانا دختران پيامبران هرگز عادت زنانه نمي شوند.

من كلام الإمام الرضا(ع)

8- قال(ع): كانَتْ لَنا اُمٌّ صالِحَةٌ ماتَتْ وَهِيَ عَلَيْهِما ساخِطَةٌ وَ لَمْ يَأْتِنا بَعْدَ مَوْتِها خَبَرٌ أنَّها رَضِيَتْ عَنْهُما.(1)

از فرمايشات امام هشتم(ع):

امام رضا(ع) فرمودند: ما (اهل بيت) مادري نيكوكار داشتيم. او از دنيا رفت در حالى كه از آنان (عمر و ابوبكر) ناراضي بود و پس از شهادت وي، هرگز به ما خبري مبني بر رضايت حضرت از آنان، نرسيده است.

من كلام الإمام الجواد (ع)

9- فِيمَا صُنِعَ بِأُمِّي فَاطِمَةَ أَمَا وَ اللَّهِ لَأُخْرِجَنَّهُمَا ثُمَّ لَاُحْرِقَنَّهُمَا ثُمَّ لَأُذْرِيَنَّهُمَا ثُمَّ لَأَنْسِفَنَّهُمَا فِي الْيَمِّ نَسْفاً. فَاسْتَدْنَاهُ وَ قَبَّلَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ ثُمَّ قَالَ: بِأَبِي أنْتَ وَ اُمّي أَنْتَ لَهَا، يَعْنِي الْإِمَامَةَ.(2)


1- الطرائف:سيّد جليل القدر علي بن موسي بن جعفر بن طاووس (ت664ه.ق):1/252
2- دلائل الإمامة، طبري؛ اثبات الوصيّة، علي بن حسين بن علي هذلي مسعودي(ت345ه.ق)

ص:127

از فرمايشات امام جواد(ع):

زكريا بن آدم از اصحاب برجسته امام رضا(ع) مي گويد: نزد امام رضا(ع) بودم كه امام جواد(ع) را آوردند در حالى كه عمر شريفش كمتر از چهار سال بود. پس با دست خود بر زمين زده و سر شريفش را به سوي آسمان بلند فرموده و به انديشه طولانى فرو رفت، آنگاه امام رضا(ع) به ايشان فرمود: جانم به فدايت! چرا انديشيدن شما به درازا كشيد؟ فرمود: براي آنچه در حقّ مادرم فاطمه روا داشتند. به خدا سوگند! آن دو را از قبر بيرون آورده، به آتش مي كشم، ريز ريزشان مي كنم و آنها را در درياها پراكنده مي كنم. آنگاه امام رضا(ع) فرمود: پدر و مادرم به فداي تو باد، تو سزاوار آن هستى. مقصود حضرت امامت بود.

10- قال العلّامة الحلي: طلب إحراق بيت علي (صلوات الله عليه):

و منها أنه طلب هو (ابوبكر) و عمر إحراق بيت أمير المؤمنين(ع) و فيه أمير المؤمنين و فاطمة و ابناهما و جماعة من بني هاشم لأجل ترك مبايعة أبي بكر. و روى الطّبريّ في تاريخه قال أتى عمر بن الخطّاب منزل عليّ(ع) فقال: و اللّه لأحرقنّ عليكم أو لتخرجن للبيعة. و روى الواقديّ أنّ عمر بن الخطّاب جاء إلى عليّ(ع) في عصابة فيهم أسيد بن حضير و سلمة بن أسلم فقال: اخرجوا أو لنحرقنّها عليكم. و

ص:128

نقل ابن خنزابة في غرره قال زيد بن أسلم: كنت ممّن حمل الحطب مع عمر إلى باب فاطمة حين امتنع عليّ و أصحابه عن البيعة، فقال عمر لفاطمة: أخرجي من في البيت أو لأحرقنّه و من فيه. قال: و في البيت عليّ و فاطمة و الحسن و الحسين و جماعة من أصحاب النّبيّ(ص) فقالت فاطمة: أَ تُحْرِقُ عَلِيّاً وَ وُلْدِي؟!! قال: إي و اللّه أو ليخرجنّ و ليبايعنّ. و قال ابن عبد ربه و هو من أعيان السنة: فأما علي و العباس فقعدوا في بيت فاطمة و قال له أبو بكر: إن أبيا فقاتلهما. فأقبل بقبس من نار على أن يضرم عليهما الدار. فلقيته فاطمة فقالت: ياابن الخطاب أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم. و نحوه روي مصنف كتاب المحاسن و أنفاس الجواهر.(1)

علّامه حلّي مي نويسد:

درخواست سوزاندن خانه علي صلوات الله عليه

و از جمله كارهاي نارواي ابوبكر اينكه او و عمر خواستند خانه علي(ع) را، كه او و فاطمه و پسرانش و گروهي از بنى هاشم براي بيعت نكردن با ابوبكر در آنجا گرد آمده بودند، آتش بزنند.

و طبري در تاريخ خود روايت كرده كه عمر بن الخطاب به سوي خانه علي(ع) رفت و گفت: به خدا سوگند! خانه را بر سر شما آتش


1- نهج الحق وكشف الصدق، علامه حلّي حسن بن يوسف(ت728ه.ق):271.

ص:129

مي زنم مگر اينكه براي بيعت نمودن بيرون بياييد.

و ابن خنزابه در كتاب غرر خود نقل مي كند كه زيد بن اسلم گفت: من از كسانى بودم كه با عمر هيزم به سوي خانه فاطمه آورديم، آنگاه كه علي(ع) و اصحاب او از بيعت نمودن سرباز زدند، پس عمر به فاطمه گفت: هر كس در خانه است، بيرون كن يا خانه و هر كه در آن است را، آتش خواهم زد. در حالى كه در خانه جز علي و فاطمه و حسن و حسين و گروهي از اصحاب پيامبر(ص) نبودند. فاطمه فرمود: آيا علي و فرزندانم را آتش خواهي زد؟!! گفت: آري به خدا سوگند؛ مگر اينكه بيعت نماييد.

و ابن عبد ربه كه از بزرگان سنّيان است، گويد: و امّا علي و عباس، در خانه فاطمه نشستند و ابوبكر به او (عمر) گفت: اگر آن دو براي بيعت كردن نيامدند، بدين جهت با آنان بجنگ. بنابر فرمان (ابوبكر)، عمر با مشعلي آتشين آمد تا خانه را بر سر آن دو آتش بزند. آنگاه فاطمه او را (در اين حال) يافت. پس فرمود: اي پسر خطاب! آيا آمده اي تا خانه ما را آتش بزنى؟!! گفت: آري. و همانند اين روايت را نويسنده كتاب «محاسن» و«أنفاس الجواهر» نيز آورده است.

ص:130

11- قال السيد المرتضى علم الهدى، علي بن الحسين الموسوي (ت436ه.ق) في الشافي في الإمامة: فقد روى أبو الحسن أحمد بن يحيى بن جابر البلاذريّ و حاله في الثّقة عند العامّة و البعد عن مقاربة الشّيعة و الضّبط لما يرويه معروفة، قال حدّثني بكر بن الهيثم عن عبد الرّزّاق عن معمّر عن الكلبيّ عن أبي صالح عن ابن عبّاس قال بعث أبو بكر عمر بن الخطّاب إلى عليّ(ع) حين قعد عن بيعته و قال ائتني به بأعنف العنف فلمّا أتاه جرى بينهما كلام فقال له: إحلب حلبا لك شطره و اللّه ما حرصك على إمارته اليوم إلّا ليؤمّرك غدا... و هذا الخبر يتضمّن ما جرت عليه الحال و ما تقوله الشيعة بعينه و قد أنطق الله به رواتهم.

و قد روى البلاذريّ عن المدائنيّ عن مسلمة بن محارب عن سليمان التّيميّ عن ابن عون أنّ أبا بكر أرسل عمر إلى عليّ(ع) يريده إلى البيعة فلم يبايع فجاء عمر و معه قبس فتلقّته فاطمة على الباب فقالت: يَا ابْنَ الْخَطَّابِ أَتَرَاكَ مُحْرِقاً عَلَيَّ بَابِي؟ قال: نعم و ذلك أقوى فيما جاء به أبوك. و جاء عليّ(ع) فبايع. و هذا الخبر قد روته الشيعة من طرق كثيرة و إنما الطريف أن يرويه شيوخ محدثي العامة لكنهم كانوا يروون ما سمعوا بالسلامة و ربّما تنبّهوا على ما في بعض ما يروونه عليهم فكفّوا عنه و أيّ اختيار لمن يحرق عليه بابه حتى يبايع؟ و قد روى إبراهيم بن سعيد الثّقفيّ... عن جعفر بن محمّد(ع)

ص:131

قال: و اللّه ما بايع عليّ(ع) حتّى رأى الدّخان قد دخل بيته.(1)

سيّد مرتضي علم الهدي از علماي شيعه (ت436ه.ق) است. او در كتاب شريف «الشّافي في الامامة» مي نويسد: همانا بلاذري سنّي _ كه حال او در وثاقت و اعتبار در ميان سنّي ها و دوري اش از نزديكي به شيعيان و دقت در آنچه روايت كرده، معروف و شناخته شده است _ مي گويد: حديث كرد مرا... از ابن عباس او گفت: ابوبكر، عمر را فرستاد به سوي علي آن هنگام كه از بيعت كردن سرباز زد، و به او گفت: علي را به بدترين صورت كشان كشان بياور. پس آنگاه كه او را آورد، سخنى ميان علي و عمر جاري شد. پس علي به او فرمود: اي عمر! بدوش؛ كه نيمي از آن مال توست! امروز بيعت گرفتن را براي ابوبكر سخت بگير، تا آنكه فردا خلافت را به تو بازگرداند...!

و بلاذري از مدائنى روايت كرده:...از ابن عون كه: ابوبكر، عمر را به سوي علي(ع) فرستاد براي بيعت گرفتن از وي، ولى او بيعت نكرد، پس عمر همراه با شعله اي آتش (به سوي منزل علي) آمد. فاطمه در آستانه در، با عمر روبرو شد. پس به او فرمود: اي


1- الشّافي في الامامة، سيّد مرتضي علم الهدي علي بن حسين موسوي(ت436ه.ق):3/340.

ص:132

پسرخطاب! آيا مي خواهي درب خانه ام را بر من آتش بزنى؟! گفت:آري و اين از آنچه پدرت آورده (وحي و قرآن) قوي تر است!!!

و اين خبر را شيعيان نيز به سندهاي بسيار نقل نموده اند و از نكات جالب اينكه بزرگان محدّث عامّه (سنّي مذهب) نقل كرده اند، لكن آنان آنچه را به سلامت شنيده اند (حقايق تاريخي خلاف ميل و تعصّباتشان) روايت مي كنند و چه بسا نسبت به برخي از آنچه روايت مي كنند، آگاه شوند و روايت نكنند (ننويسند). و كسي كه درب خانه اش را آتش مي زنند چه اختياري دارد جز اينكه ناچار به بيعت نمودن شود؟ وابراهيم ثقفي به سند خود از امام جعفر بن محمّد صادق(ع) روايت كرده كه فرمودند: به خدا سوگند! علي(ع) بيعت ننمود، تا اينكه دود آتش را ديد كه داخل خانه اش شده است.(1)

من كلام محدّثي و مورّخي العامّه

از كلام محدّثان و مورّخان عامّه (سنّي ها)

1- ابن ابي شيبه (ت235ه.ق) استاد بخاري است. كه عامّه (سنّي ها)


1- سيّد مرتضي اين روايت آخر را به نقل از كتاب «أخبار السّقيفة»، از ابراهيم ابن محمد ثقفي كه حافظ و محدّث سنّي مذهب است، آورده است.

ص:133

كتاب صحيح بخاري را از قرآن بيشتر قابل اعتماد مي دانند. ابن ابي شيبه در كتابش «المصنف» چنين آورده است: زيد بن اسلم، از پدرش غلام عمر نقل مي كند: وقتي مردم با ابوبكر بيعت كردند علي و زبير نزد فاطمه دختر پيامبر، رفت و آمد كرده و با او درباره كار خود (بيعت نكردن با ابوبكر) گفتگو مي كردند. چون اين خبر به عمر بن خطاب رسيد، از خانه خارج گشت و بر فاطمه وارد شده و گفت: «اي دختر رسول خدا! به خدا قسم كسي نزد ما از پدرت محبوب تر نيست ولي به خدا قسم! اين مانع من نمي شود كه اگر اينها نزد تو جمع شوند، دستور دهم كه خانه تو را بر سر آنان بسوزانند».(1)

2- طبري از تاريخ نويسان و مفسّران عامّه است. او در تاريخ خود مي نويسد: «عمر بن خطاب به سوي منزل علي(ع) آمد، در حالي كه طلحه و زبير و عدّه اي از مهاجرين در خانه بودند. عمر گفت: «به خدا قسم! بر سرتان آتش مي ريزم، مگر اينكه براي بيعت كردن بيرون بياييد». زبير در حالي كه شمشيرش را برهنه كرده بود، از خانه به سوي او دويد و پايش لغزيد و شمشير از دستش افتاد. پس


1- المصنّف:7/432 ح37045، باب ما جاء في خلافة أبي بكر، چاپ دار التاج، بيروت.

ص:134

بر او حمله بردند و شمشير را از او گرفتند».(1)

3- از قديمي ترين تاريخ دانان عامّه، بلاذري (ت224ه.ق) است. او كه يك تاريخ دان بزرگ عامّه است در كتاب «أنساب الاشرف» چنين مي نگارد: «ابوبكر به دنبال علي فرستاد تا از او بيعت بگيرد، ولي او بيعت نكرد. پس عمر در حالي كه فتيله اي آتشين در دست داشت آمد. فاطمه در آستانه در با او برخورد كرده و فرمود: اي پسر خطّاب! مي خواهي خانه مرا به آتش بكشي؟ گفت: آري و اين از آنچه پدرت آورده (وحي و قرآن) قوي تر است!!!».(2)

4- يكي ديگر از تاريخ دانان عامّه (سنّي ها)، ابن عبد ربّه (ت328ه.ق) است. او جريان را در كتابش «العقدالفريد» چنين نقل مي كند: «علي(ع) و عباس و زبير در خانه فاطمه نشستند، تا اينكه ابوبكر به دنبال آنها فرستاد تا از خانه فاطمه (براي بيعت) خارج شوند و به عمر گفت: «اگر نخواستند خارج شوند آنها را بكش». بنابراين عمر با پاره ايي آتش آمد تا خانه را بر سرشان


1- تاريخ طبري:3/101، ذكر الاخبار الواردة، چاپ مؤسسه عزّالدين- بيروت.
2- أنساب الاشراف:2/268 باب أمر السقيفه، چاپ دارالفكر- بيروت، تحقيق سهيل ذكّار و رياض زركلي، بحارالأنوار:28/389

ص:135

به آتش بكشد. فاطمه با او روبرو شده و فرمود:«اي پسر خطّاب! آمده اي خانه ما را بسوزاني؟» گفت: آري، مگر اينكه شما نيز از در بيعتي كه امّت وارد شدند وارد شويد و بيعت نماييد».(1)

5- يكي از تاريخ نويس هاي بزرگ عامّه، ابن شحنه است. او در «روضة المناظر» نوشته است: «همانا عمر به در خانه علي(ع) آمد تا آن را بر سر اهلش به آتش بكشد. پس با فاطمه برخورد كرد و گفت: شما نيز در بيعتي كه امّت درآمدند، درآييد (و مانند آنها بيعت نماييد)».(2)

6- مسعودي، مورّخ معروفي است كه مورد اعتماد شيعه و سنّي است. او در «مروج الذّهب» و ابن ابي الحديد سنّي معتزلي در «شرح نهج البلاغه» چنين مي نويسند: «به درستي كه عمر هيزم ها را آماده ساخت تا خانه را بر سر كساني كه از بيعت ابوبكر سرباز


1- العقد الفريد:5/13، الذين تخلفوا عن بيعة أبي بكر، چاپ دارالكتب العلمية- بيروت.
2- روضة المناظر ابن شحنه حنفي، حاشيه تاريخ كامل ابن اثير:164 ح7. البته كتابهاي بسياري از سنّي ها اين جريان را به اشاره يا تصريح نوشته اند مانند: كنزالعمال:5/651 ح1438، اعلمي- بيروت، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد:2/56، ذيل حديث سقيفه، السقيفة و الخلافة، عبد الفتاح عبد المقصود:14، تاريخ طبري:2/442 وقايع سال يازده هجري، مكتبة الغريب- قاهره، ملل و نحل شهرستاني:1/57، دارالمعرفة- بيروت.

ص:136

زدند، به آتش بكشد».(1)

7- ابن ابى الحديد معتزلى شارح نهج البلاغه مي نويسد: و أما حديث الهجوم على بيت فاطمة فقد تقدّم الكلام فيه و الظاهر عندي صحّة ما يرويه المرتضى و الشيعة و لكن لا كلّ ما يزعمونه بل كان بعض ذلك و حقّ لأبي بكر أن يندم و يتأسّف على ذلك ... _ و امّا خبر هجوم بردن به خانه فاطمه پس سخن درباره آن پيش از اين گذشت و ظاهر نزد من صحيح بودن آنچه كه سيّد مرتضي و شيعيان روايت كرده اند، است، ولي نه همه آنچه روايت كرده اند. بلكه بعضي از آن به وقوع پيوسته است. و براي ابوبكر سزاوار بود كه پشيمان شود و بر آنچه گذشت متأسّف گردد... .(2)

8- إيراد كلام أبي المعالي الجويني:...فإن قلتم إن بيت فاطمة إنما دخل و سترها إنما كشف حفظاً لنظام الإسلام و كي لا ينتشر الأمر و يخرج قوم من المسلمين أعناقهم من ربقة الطاعة و لزوم الجماعة. قيل لكم و كذلك ستر عايشة إنما كشف و هودجها إنما هتك لانّها نشرت حبل الطاعة و شقّت عصا المسلمين و أراقت دماء المسلمين من قبل وصول عليّ بن أبي طالب(ع) إلى البصرة و جرى لها مع عثمان بن


1- مروج الذّهب:3/86، دارالمعرفة- بيروت؛ شرح نهج البلاغة:20/147.
2- شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد:17/168.

ص:137

حنيف و حكيم بن جبلة و من كان معهما من المسلمين الصالحين من القتل و سفك الدماء ما تنطق به كتب التواريخ و السير فإذا جاز دخول بيت فاطمة لأمر لم يقع بعد جاز كشف ستر عايشة على ما قد وقع و تحقق فكيف صار هتك ستر عائشة من الكبائر التي يجب معها التخليد في النار... .(1)

ابن ابى الحديد در ذيل عنوان «سخن ابوالمعالي جويني» درباره اصحاب و ردّ بر او، از سخنان او چنين مي نويسد:... چنانچه بگوييد، دريدن پرده ي حرمت فاطمه و ورود به خانه ي او براي حفظ نظام اسلام صورت گرفته است و براي اين بوده كه مبادا آن كار منتشر شود و گروهي از مسلمانان گردن خود را از حلقه ي اطاعت و رعايت حمايت بيرون كشند؛ به شما پاسخ داده خواهد شد پرده ي حرمت عايشه هم به همين سبب دريده شد و در جنگ جمل به كجاوه او هتك حرمت شد چرا كه او خود ريسمان فرمانبرداري را از گردن خود برداشته (عليه خليفه رسمي مسلمانان قيام كرد) و پيوستگي مسلمانان را از هم گسيخت و پيش از رسيدن علي بن ابي طالب عليه السلام به بصره، خون هاي مسلمانان را ريخت و ميان


1- شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد:17/168.

ص:138

او و عثمان بن حنيف و حكيم بن جبله و مسلمانان نيكوكاري كه همراه آن دو بودند، خونريزي و كشتاري اتفاق افتاد كه كتاب هاي تاريخ و سيره آن را نقل كرده است. بنابراين اگر ورود به خانه ي فاطمه آن هم براي كاري كه هنوز صورت نگرفته است، جايز باشد، دريدن پرده ي حرمت عايشه براي كاري كه صورت گرفته است و تحقّق پيدا كرده است جايز خواهد بود و چگونه ممكن است دريدن پرده ي حرمت عايشه از گناهان كبيره اي باشد كه موجب جاودانگي در آتش شود... .

حقيقت؟...

اين مطالب، از جنبه هاي مختلف و متفاوتي قابل برّرسي هستند.

اوّل اينكه خانه ي فاطمه، خانه اي است كه با ديگر خانه ها بسيار متفاوت است.

قَرَأَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ: أَيُّ بُيُوتٍ هَذِهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَقَالَ: بُيُوتُ الْأَنْبِيَاءِ. فَقَامَ إِلَيْهِ أَبُو بَكْرٍ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ هَذَا الْبَيْتُ مِنْهَا؟! وَ أَشَارَ إِلَى بَيْتِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ  قَالَ(ص): نَعَمْ مِنْ

ص:139

أَفْضَلِهَا.(1)

پيامبر اكرم(ص)، اين آيه را تلاوت فرمودند: در خانه هايى كه خدا اجازه داده بالا روند و در آن نام خدا برده شود و هر صبح و شام در آن تسبيح او گويند. مردي برخاست و عرض كرد: اين خانه ها كدام خانه ها هستند؟ پيامبر فرمودند: خانه هاي پيامبران. ابوبكر برخاست و گفت: اي پيامبر خدا! اين خانه نيز از آن خانه ها است؟ (و در اين حال به منزل علي و فاطمه اشاره كرد).


1- بحارالأنوار:23/325ب 19ح 1 به نقل از كنز جامع الفوائد و تأويل الآيات الظّاهره: محمّد بن العبِاس عن المنذر بن محمّد القابوسي عن أبيه عن عمّه عن أبيه عن أبان بن تغلب عن نفيع بن الحارث عن أنس بن مالك و عن بريده...، اين روايت را ابواسحاق ثعلبي در كتاب «الكشف و البيان» با سند متصل از انس بن مالك و نيز از بريده از پيامبرخدا(ص) نقل كرده است. الصراط المستقيم:1/293ب8 و العمدة:291 فصل35 ح478 از ثعلبي. الدر المنثور، سيوطي:5/50 چاپ مصر و تفسير روح المعاني، آلوسى:18/157 چاپ المنيرية مصر به نقل از ابن مردويه از انس بن مالك و بريده، أرجح المطالب، امرتسرى:75 چاپ لاهور و مفتاح النجاة، بدخشي:13 نسخه ي خطّي و شواهد التنزيل حاكم حسكاني: 1/409 چاپ بيروت به دو طريق و توضيح الدلائل، سيّد شهاب الدّين احمد بن عبدالله حسيني شافعي:163 نسخه عكسبرداري شده از كتابخانه ملي در فارس، گويد: امام صالحاني اين را روايت كرده است، همه آنها به اسانيد خودشان از انس و بريده از پيامبر نقل كرده اند و شواهد التنزيل، حاكم حسكاني:1/409 چاپ بيروت: با سند متصل از ابي برزة از رسول الله(ص) نقل كرده است.

ص:140

پيامبر فرمودند: «اين خانه از برترين آن خانه ها است».

رسول خدا(ص) شش ماه پي درپي بر آستان منزل حضرت فاطمه، به احترام ايستاده و اين آيه را تلاوت مي فرمودند:اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهلَ البَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً _ همانا خداوند اراده فرموده است كه هر گونه ناپاكي (ظاهري و باطني) را از شما اهل بيت دور كرده و مخصوصاً شما را به طوري ويژه پاك گرداند(1). و (2)

و موارد متعدّد ديگر از آيات قرآن و احاديث و روايات كه در مورد جايگاه بلند اين خانه وارد شده است.

حال با وجود اوصاف بي نظيري كه جز براي اين آستان، ذكر نشده است، چگونه كسي اجازه دارد اين طور صريح و قاطع، امر هجوم به آن را صادر كند؟ و چطور كسي جرأت مي كند اين دستور را اجرا


1- شواهد التنزيل، حاكم حسكاني حنفي:2/18.
2- اين آيه درباره پيامبر، اميرالمؤمنين، صدّيقه ي طاهره، امام مجتبي و سيّدالشّهداء نازل شده است و خاصّه و عامّه در اين مورد اتّفاق نظر دارند. در اين آيه از «إنَّما» كه براي انحصار به كار مي رود استفاده شده و اين پاكي، نوعي خاص از طهارت است كه تنها شامل حال اهل بيت است. پس آيه شامل هيچ كس جز ايشان نيست و شاهد بر اين مطلب شأن نزول اين آيه است.

ص:141

كند؟ از كجا تهديد به آتش زدن خانه اي مي كنند كه پيامبر براي ورود به آن، اجازه مي گرفتند؟ و به كدام اجازه اين تهديد را عملي مي كنند؟

چطور كسي مي تواند به ناحق بر فراز منبر رسول الله(ص) تكيه بزند و چنين دستوري بدهد؟ و ديگري كه براي دوّمين بار به ناحق بر آن مقام بلند تكيه مي زند، مي تواند با جرأت و جسارت چنين دستوري را با آن وصف تاريخي، عملي سازد؟

دوّم: بيان پيامبر درباره كيستي و چيستي علي و فاطمه و فرزندانِ ايشان، آن قدر مشهور است كه همه مي دانند. آيا در آن خانه، كسي جز فاطمه و علي، حسنين و زينبين و عدّه اي از ياران پيامبر، كس ديگري بود؟

علي و فاطمه و حسنين كه هنگام نزول آيه تطهير پيامبر براي دعا در حقّ آنان به خداوند چنين عرض نمود:

«اللّهمّ إنّ هؤلاء أهل بيتي و خاصّتي و حامّتي لحمهم لحمي و دمهم دمي يؤلمني ما يؤلمهم و يحزنني ما يحزنهم أنا حرب لمن حاربهم و سلم لمن سالمهم و عدو لمن عاداهم و محبّ لمن أحبّهم إنّهم منّي و أنا منهم فاجعل صلواتك و بركاتك و رحمتك وغفرانك و رضوانك عليّ و

ص:142

عليهم و أذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهيرا».(1)

«خداوندا! اينان خاندان من و ياران ويژه وحاميان من هستند. گوشت آنان گوشت من و خون آنان خون من است. هرچه موجب رنجش وآزار ايشان شود، موجب رنجش من نيز خواهد بود. و هرآنچه ايشان را اندوهگين سازد مرا اندوهناك ساخته است. هركس با ايشان جنگ و ستيز كند، من نيز با او در ستيز خواهم بود، و هركس كه با ايشان در صلح و دوستى باشد، من نيز با او در صلح و دوستى خواهم بود. با دشمن اينان دشمن بوده و با دوستان ايشان دوست هستم. اينان از من هستند و من نيز از ايشان هستم. بارالها! درود و بركت ها و رحمت و آمرزش و رضوان خودت را بر من و بر ايشان فرود بياور، هرگونه پليدي و ناپاكي را از ايشان دور كرده و ايشان را مخصوصاً از تمامي آلودگي ها پاك گردان».

فاطمه يگانه يادگار پيامبر(ص) و اميرالمؤمنين يگانه برادر اوست. فاطمه اي كه پيامبر او را مي بوسيد و مي بوييد و از او بوي بهشت


1- حديث شريف كساي يماني به روايت حضرت فاطمه زهراء، البته معاني بسيار نزديك به اين معنا، با تعابير مختلف و به صورت هاي گوناگون از خاصّه (شيعيان) و عامّه (سنّي ها) و در مصادر متعدّد به اسانيد متفاوت نقل شده است.

ص:143

استشمام مي كرد. فاطمه اي كه پيامبرخدا(ص) در حقّ او فرمودند: «اِنَّما فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّي فَمَن اَغضَبَها فَقَد اَغضَبَني _ به درستي كه فاطمه، پاره تن من است. بدين جهت هركس او را به خشم آورد مرا خشمگين ساخته است».(1)

او كه پيامبر(ص) در حقّش فرمودند: «يرضيني ما أرضاها و يؤذيني ما آذاها_ مرا خشنود ساخته است آنچه او را رضايت بخشد و به حقيقت مرا آزرده است آنچه وي را بيازارد».(2)


1- بحارالانوار:43/39، مناقب ابن شهرآشوب:3/332 في حبّ النّبي ايّاها، انتشارات علامه. و از كتابهاي سني ها: كتاب بخاري:5/96 ب61- مناقب فاطمه ح278 دارالقلم- بيروت، ينابيع المودة:صص171-180 باب مناقب فاطمه، مكتبه بصيرتي، كنز العمال:12/108 ح34222 الرسالة- بيروت. الصراط المستقيم:2/292: و في البخاري: من أغضبها فقد أغضبني و رووا جميعا أنه(ص) قال: إن الله يغضب لغضبها - و في مسلم- يريبني ما أرابها و يؤذيني ما آذاها.
2- سيّدات نساء اهل الجنة، عبد العزيز الشناوي:154 چاپ مكتبة التراث الإسلامي، گويد: و يؤذي النبي عليه الصلاة و السلام ما يؤذيها، فعن أبي حنظلة أن النبي صلى اللّه عليه و سلم قال: انما فاطمة بضعة مني- أي قطعة لحم- فمن أذاها فقد أذاني و يغضب النبي عليه الصلاة و السلام ما يغضبها، يقول عبد اللّه بن الزبير: قال صلى اللّه عليه و سلم: انما فاطمة بضعة مني يؤذيني ما أذاها و يغضبني ما يغضبها و ينصبني ما أنصبها، الصواعق المحرقة، احمد بن حجر هيتمى:188 عبداللطيف- مصر، گويد: أخرج أحمد و الشيخان و أبو داود و الترمذي، عن المسور بن مخرمة، أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم قال في حديث: فإنّما هي (فاطمة) بضعة منّي يريبني ما يريبها و يؤذيني ما يؤذيها.

ص:144

گواهي آشكار زهرا به چشم مي خورد در ميان گواهي عامّه، كه خود به نارضايتي اش از آنان، خبر مي دهد و زهرا از آنان ناراضي است.

اميرالمؤمنين، همانكه در مباهله به منزله جان پيامبر خوانده شد و زهرايي كه پيامبر براي مباهله او را از ميان تمام زنان عالم، برگزيد و امام حسن و امام حسين كه در اين آيه از آنان ياد شده است: فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبين _ پس هر كه با تو، پس از دانشى كه به تو رسيده است، (درباره (عيسى)) به ستيز و محاجّه برخيزد، بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و جانمان (كسى كه به منزله خودمان است) و جانتان را بخوانيم، سپس (به درگاه خدا) مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.(1)

پيامبر(ص) در حديث ثقلين قرآن و اهل بيت را با هم قرين معرّفي نمود كه لزوم توأم بودن اين دو با يكديگر، معصوم بودن


1- 3) سوره آل عمران: آيه62

ص:145

اهل بيت از خطاست تا تمسّك به آنها، موجب هدايت شده و انسان را براي هميشه از گمراهي نجات بخشد. معصومان آنان هستند و همانان اند ريسمان خدا كه چنگ زدن به آن، باعث نجات از گمراهي مي شود. از سوي ديگر قرين بودن رضايت و نارضايتي ايشان با خشنودي و ناخشنودي خدا و پيامبر(ص) نيز دليل ديگري بر عصمت ايشان است. و اين از عظيم ترين فضيلت هاي ايشان است.

امّا با اين همه، متحيّرم چگونه چنين اعمالي ممكن است از گروهي سر بزند كه پيامبر را ديدند و سخنان ايشان را در مورد اهل بيت، شنيدند. اين بود اجر رسالتي كه براي ايشان ابلاغ نمود؟؟؟

تحيّرم از اين بيشتر مي شود آنجا كه بسياري محدّثين و مورّخين عامّه چون به اينجا رسيدند، براي پاك جلوه دادن دامن قاتلان آن بانوي ستمديده ي شهيده، مسير قلم را به سويي ديگر منحرف ساختند و در يك جمله نوشتند: «فاطمه در جواني بيمار شد و درگذشت!!!».

امّا آيا وجدان بيدار پاكان، همواره آنان را زير سؤال نخواهد برد و نخواهند گفت: شما كه تاريخ را چنان نوشته ايد كه حتّي ريزترين

ص:146

نقاط زندگي افراد آن عصر، در كتاب هايتان درج شده و احوالات يهوديان و مسيحيان و مشركان زمان حضرت فاطمه را نگاشته و تاريخ هايي به بلندي امثال «تاريخ طبري» و «تاريخ دمشق» و... (1)نوشته ايد، چگونه است كه چون به اينجا مي رسيد، هيچ اشاره ايي به كيفيت شهادت آن طفل معصوم و مادر معصومه اش نمي كنيد؟!

امّا از پيروان ستمگران، انتظاري نيست، چرا با نام و نشان زهرا، اين چنين به او ظلم مي كنند؟ چرا؟

مورد چهاردهم:تاريخ شهادت حضرت فاطمه (س)


1- - كساني چون بخاري و مسلم با وجود اينكه كوچكترين نكته ها را در كتاب هاي صحيح خود، ذكر كرده اند، از اين واقعه چيزي ننوشته اند!!!.

ص:147

در صفحه 118 متن آمده است:

بالاخره: حضرت فاطمه سلام الله عليها در روز سه شنبه 27 جمادي الاخر سال 11 هجري وفات يافت، وعلي امير المومنين(ع) نيز بر طبق وصيت او رفتار فرمود....

ما مي گوييم:

در تاريخ شهادت آن حضرت اختلاف است و به يقين نمي توان هيچ كدام را بر ديگري ترجيح داد. البته در اين اختلاف حكمت و رازي نهفته است. چرا كه بر اثر همين اختلاف، بركات بسياري در اقامه مجالس بزرگداشت و تعظيم حضرت و نشر معارف اهل بيت وجود دارد و به جز چهل روز و هفتاد و پنج روز پس از شهادت پيامبر، مواردي ديگر نيز در احاديث اهل بيت آمده است.

ص:148

و اما اختلاف در تاريخ شهادت آن حضرت:

1- چهل روز

2- هفتاد و پنج روز

3- سوم جمادي الاخر

4- بيستم جمادي الاخر

5- هفتاد و دو روز

6- يك صد روز

7- شست روز

8- شش ماه

9- نود و پنج روز

10- سوم ماه رمضان

براي توضيح هر چه بيشتر به كتاب ارزشمند «فاطمه زهرا شادماني دل پيامبر» صفحات 755 تا 757 مراجعه كنيد.

مورد پانزدهم: محلّ قبر حضرت فاطمه (س)

اشاره

ص:149

در صفحه 120 آمده است كه:

جملات اخير مولا در اين خطبه شريفه (شرح نهج حديدي ج10ص 195): السلام عليك يا رسول الله، عني وعن ابنتك النازلة في جوارك، السريعة اللحاق بك...) مي رساند كه علي(ع) فاطمه طاهره سلام الله عليها را در جوار مرقد مطهر رسول خدا شبانه دفن نموده است، و قبر آن حضرت در كنارقبر پدر مي باشد.

بنابر اين: قول اصح محل دفن فاطمه همين خواهد بود، نه آنچه مرحوم حاج شيخ عباس قمي در كتاب (منتهي الامال) آورده و قبر اورا بنا بر قول اصح خانه خويش اعلام داشته است.

ما مي گوييم:

اشكال موجود در اين قسمت استفاده از فرمايش اميرالمؤمنين(ع)

ص:150

"... و عن ابنتك النازلة في جوارك... " است بر اينكه قبر حضرت زهرا از نظر فاصله مادّي در كنار قبر پيامبر(ص) است.

آيا نويسنده كتاب فكر نمي كند كه فاصله مكاني براي اميرالمؤمنين معنا و مفهومي ندارد؟ و آيا احتمال نمي دهد كه امام قصد تقيّه فرموده باشند؟ مگر نه اينكه خواسته حضرت زهرا بود كه قبر مرا بر كسي آشكار مكن و آن را با زمين هم سان كن؟! آيا اين اظهارنظر كردن ها، خلاف خواسته آن حضرت نيست؟ مگر نه اينكه بايد اين مطلب تا زمان ظهور حضرت صاحب الامر پنهان بماند؟

چگونه ايشان با اين سرعت و صراحت اظهار نظر مي كند كه " بنابر اين: قول اصح محل دفن فاطمه همين خواهد بود "؟!!

آيا ايشان از محدّثي با ورع و مورّخي متتبّع همچون محدث قمّي آگاه تر است؟ آيا نبايد گفت: ايشان «نخوانده ملّا» هستند؟

بهتر است ما نيز تحقيق و بحث در اين باره را بگذاريم تا صاحب برسد و خود چنانچه مأمور است عمل فرمايد.

سفارش مي كنم...

اشاره

ص:151

1- «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

هَذَا مَا أَوْصَتْ بِهِ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ(ص) أَوْصَتْ وَ هِيَ تَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ. يَا عَلِيُّ! أَنَا فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ، زَوَّجَنِيَ اللَّهُ مِنْكَ لِأَكُونَ لَكَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ. أَنْتَ أَوْلَى بِي مِنْ غَيْرِي. حَنِّطْنِي وَ غَسِّلْنِي وَ كَفِّنِّي بِاللَّيْلِ وَ صَلِّ عَلَيَّ وَ ادْفِنِّي بِاللَّيْلِ وَ لَاتُعْلِمْ أَحَداً وَ أَسْتَوْدِعُكَ اللَّهَ وَ أَقْرَأُ عَلَى وُلْدِيَ السَّلَامَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة _ بسم الله الرّحمن الرّحيم، اين وصيّتى است كه فاطمه دختر پيامبرخدا(ص) كرده است: در حالي كه شهادت مى دهد خدايى جز خداى يگانه نيست و حضرت محمّد بنده و پيامبر اوست. و بهشت حق و دوزخ حق است، و روز قيامت خواهد آمد و در آن شكّى نيست. و خداوند تمام كساني را كه در قبرها مدفون هستند، برخواهد انگيخت.

يا على! من فاطمه دختر حضرت محمّد(ص) هستم. خداوند مرا در دنيا و آخرت براى تو تزويج كرد. ياعلى! تو از ديگران براى (غسل و كفن) من سزاواتر هستى. مرا حنوط كن، غسل بده، و شبانه كفنم كن. بر من نماز گزار و شبانه مرا به خاك بسپار، و هيچ كس را آگاه

ص:152

نكن. تو را به خداوند مى سپارم و به فرزندانم سلام مي رسانم تا روز قيامت!».(1)

2- ابن سعد در كتاب «طبقات» چنين آورده: علي بن حسين گويد: از ابن عباس پرسيدم: چه وقت فاطمه را دفن كرديد؟ گفت: چون پاره اي از شب گذشته بود. گفتم: پس چه كسي بر او نماز خواند؟ گفت: علي(ع).(2)

حقيقت؟...

نخستين نكته: در آن زمان،خواندن نماز بر جنازه مردگان، خصوصاً اگر از بزرگان دين يا اصحاب پيامبر بودند، از شئونات خليفه و كارهاي مربوط به امير مدينه به شمار مي آمد و كسي حقّ تقدّم بر خليفه را نداشت (مگر اينكه اجازه اي خاص داشت). مثلاً وقتي عبدالله بن مسعود، كه از اصحاب پيامبر(ص) بود، از دنيا رفت و


1- بحارالأنوار:43/214 ب7 ضمن ح44- و ذكر وهب بن منبّه عن ابن عبَاس... فكشف عليّ عن وجهها فإذا برقعة عند رأسها فنظر فيها فإذا فيها:.، المواهب اللدنية، قسطلاني (از علماي عامّه):1/396 الفصل الثاني في ذكر اولاده الكرام: از اسماء بنت عميس نقل مي كند كه: حضرت فاطمه به من فرمودند: تو و علي مرا غسل بدهيد و هيچ كس را مطّلع نسازيد. وآنها نيز چنين كردند. چنانچه در روايت بخاري نيز گذشت.
2- الطبقات الكبري:8/29، ذكر بنات رسول الله، فاطمة، دار بيروت- لبنان

ص:153

عمّار ياسر بر جنازه او نماز خواند و بدون اطّلاع عثمان او را به خاك سپردند؛ عثمان بسيار ناراحت شد وعمّار را خواست و او را به شدّت مورد ضرب و شتم قرار داد. از سوي ديگر بنابر وصيّت نامه حضرت فاطمه و اعتراف عايشه كه در خلال بحث در مورد قبل و اين مورد، آمد، علي(ع)، بر پيكر پاك همسر خود، شبانه و بدون اطّلاع ابوبكر، نماز خوانده و آن حضرت را دفن نمودند. ديديم كه ابن كثير نيز بر اين قضيه مهر تاييد مي زند.(1) آيا اين كار حضرت علي و حضرت فاطمه، نشانه مردود شمردن خلافت ابوبكر نيست؟ كه در اين مورد در صفحه 93 نيز توضيح داده شد.

دوّمين نكته: شبانه دفن شدن حضرت فاطمه، يك امر معمولي نيست. ابن تيميه كه يكي از سران وهّابيّت است مي گويد: خيلي از مردم را شبانه دفن مي كنند!

نمي دانم چه بنويسم. آشكار است كه براي اين آبرو ريزي جوابي ندارد. و از اين رو اين گونه سخن مي گويد. بله، بسياري شبانه دفن مي شوند. اين سخن درست است. امّا آيا فاطمه چون


1- ابوبكر وعمر حتي در مراسم تشيع پيامبرخدا نيز شركت.نداشتند.ر.ك:كنزالعمال:3/140.

ص:154

خيلي از مردم است؟ از شما مي پرسم: اگر تمام مردم عادي يك سو و فاطمه آن سوي ديگر باشد، كدام ارزشمندتر است؟ و اگر به شما بگويند: به يكي از اين دو بپيوند، به كدام سو مي رويد؟

آيا برترين بانوي بهشت مانند خيلي از مردم است؟ كسي كه پيامبر(ص) بارها دستش را مي بوسيد و او را به شوق بوي بهشت مي بوييد، چون خيلي از مردم است؟ آيا تنها يادگار خاتم الأنبياء(ص)، كه خدا به عصمت و طهارت او گواهي مي دهد، مانند خيلي از مردم است؟ او كه در بالاترين قلّه هاي انسانيّت جاي گرفته و خالق هستي با غضب او به خشم آيد و به رضايت او خشنود گردد، مانند ديگر مردم است؟ نه فاطمه يك بشر معمولي نيست. در تشييع پيكر پاك و رنج كشيده اش بايد همه مسلمانان، پير و جوان، خرد و كلان از دور و نزديك، با پاي برهنه، بر سر و سينه زنان، بدوند و چون ابر بهاري، سيل اشك جاري سازند. امّا چه شد كه به حضرت علي(ع) وصيّت نمود: او را شبانه غسل داده و كفن نمايد و شبانه بر او نماز گزارد و در دل شب به خاكش سپارد. «و هيچ يك از آناني را كه او را آزردند، باخبر نسازد».

وصيّت زهرا، فرياد او در اوج غربت است كه از سينه تفتيده و

ص:155

پر از درد او، در صفحات تاريخ و پهنه روزگاران طنين افكن شده است تا براي هميشه روزگار، اين سؤال بر صفحه خاطر انسان ها نقش ببندد: تنها دختر پيامبر(ص) و اين يادگار يگانه، چرا دفن شبانه؟!

نشان قبر زهرا...؟؟؟

نگاشته هاي تاريخ، شهادت فاطمه را ندا مي دهد. هرچند گروهي اين واقعه را، افسانه و عدّه اي دروغ مي خوانند و گواهي تاريخ را چونان خوابي گذرا پندار مي كنند. حضرت زهرا در اوج غربت به شهادت رسيد و در ميان انبوهي از مصيبت هاي جانكاه روزگار، غريبانه جان سپرد.

امروز اگر از هر كسي كه خود را از امّت محمّد(ص) مي داند و روي به سوي كعبه نماز گزارده و قرآن را تلاوت مي كند، مرد يا زن، از هر ملّيّت و نژاد و قوم و قبيله اي كه باشد و به هر زباني كه سخن بگويد، بپرسيم: قبر تنها يادگار رسول خدا(ص)، حضرت صدّيقه كبري، فاطمه زهرا كجاست، آيا جوابي دارد كه بدهد؟ با مراجعه به كتاب هايي كه صحاح مي نامند، كتب مسانيد، حديث و تاريخ، كه نزد عامّه (سنّي ها) معتبر است و حتّي غير معتبرها، و

ص:156

كتب رجال آنان، قديمي ترين و آخرين نوشته ها، جز اختلاف شديد ميان احتمال هايي كه درباره محلّ قبر اين بانوي شهيده داده اند، چيز ديگري به دست نمي آيد.(1)

امّا مظلوميّت اين بانو آنجا بيشتر آشكار مي شود كه محلّ قبر عادي ترين افراد زمان پيامبر(ص) و پس از ايشان، مشخّص است. مقبره هاي ائمه حديث و ساير علماي آنان، در جاي جاي اين كره خاكي با چنان تشريفاتي خودنمايي مي كند. بخاري كه شرح حال او گذشت، يكي از ائمه حديث عامّه است. او با وجود اينكه تنها يك محدّث است، ولي مقبره و بارگاه او با چنان وصفي در شهر خوقند است كه محلّ تردّد و زيارت عامّه (سنّي ها) است.

اين است كه سوز آه را فزون مي سازد. آيا با وجود اين همه احاديث در عصمت و فضيلت هاي حضرت زهرا، در بين كتاب هاي مسلمانان، باز جرأت دارند فاطمه را يك زن معمولي بدانند؟ يا اينكه مي خواهند تمام فضيلت هاي اين بانو را ناديده بگيرند و انكار كنند؟


1- عوالم:11/525، باب دفنها و قبرها المجهول، اختلافات آنها را آورده است.

ص:157

حضرت فاطمه شهيده با وصيّت جاودان خود، مظلوميّت و غربت خود را در معرض ديد تمام جهانيان نهاد و اين گونه شد تا غربت و مظلوميّت او با گذشت روزگاران، به دست فراموشي سپرده نشود. آري، فاطمه قبر خويش را از ديد مردم مخفي داشت تا براي تمام عالم روشن شود: زهرا ستمديده و غريب است. او كه فرياد جگرسوز مظلوميّتش در كوچه هاي مدينه غريبانه خاموش شد، بگذار تا قبرش نيز از ديد مردماني كه به او جفا كردند، مخفي باشد. و تا ابد ذريّه آن شهيده مظلومه، حق دارند از جگر فرياد بكشند و اين فرياد را تا اوج فلك و به گوش ملك برسانند كه: قبر مادر شهيده ما كجاست؟

هيزم و آتش و حور!!!...

اشاره

ص:158

و قالت (فاطمة الزهراء): لَا تُصَلِّ عَلَيَّ أُمَّةٌ نَقَضَتْ عَهْدَ اللَّهِ وَ عَهْدَ أَبِي رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ، وَ ظَلَمُونِي حَقِّي، وَ أَخَذُوا إِرْثِي، وَ خَرَقُوا صَحِيفَتِيَ الَّتِي كَتَبَهَا لِي أَبِي بِمِلْكِ فَدَكٍ، وَ كَذَّبُوا شُهُودِي وَ هُمْ وَ اللَّهِ جَبْرَئِيلُ وَ مِيكَائِيلُ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ أُمُّ أَيْمَنَ، وَ طُفْتُ عَلَيْهِمْ فِي بُيُوتِهِمْ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَحْمِلُنِي وَ مَعِيَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ لَيْلًا وَ نَهَاراً إِلَى مَنَازِلِهِمْ أُذَكِّرُهُمْ بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ أَلَّا تَظْلِمُونَا وَ لَا تَغْصِبُونَا حَقَّنَا الَّذِي جَعَلَهُ اللَّهُ لَنَا، فَيُجِيبُونَّا لَيْلًا وَ يَقْعُدُونَ عَنْ نُصْرَتِنَا نَهَاراً، ثُمَّ يُنْفِذُونَ إِلَى دَارِنَا قُنْفُذاً وَ مَعَهُ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ وَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِيدِ لِيُخْرِجُوا ابْنَ عَمِّي عَلِيّاً إِلَى سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ لِبَيْعَتِهِمُ الْخَاسِرَةِ، فَلَا يَخْرُجُ إِلَيْهِمْ مُتَشَاغِلًا بِمَا أَوْصَاهُ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ بِأَزْوَاجِهِ وَ بِتَأْلِيفِ الْقُرْآنِ وَ قَضَاءِ ثَمَانِينَ أَلْفَ دِرْهَمٍ وَصَّاهُ بِقَضَائِهَا عَنْهُ عِدَاتٍ وَ دَيْناً، فَجَمَعُوا الْحَطَبَ الْجَزْلَ عَلَى بَابِنَا وَ أَتَوْا بِالنَّارِ لِيُحْرِقُوهُ وَ يُحْرِقُونَا، فَوَقَفْتُ بِعَضَادَةِ الْبَابِ وَ نَاشَدْتُهُمْ بِاللَّهِ وَ بِأَبِي أَنْ يَكُفُّوا عَنَّا وَ يَنْصُرُونَا، فَأَخَذَ عُمَرُ السَّوْطَ مِنْ يَدِ قُنْفُذٍ مَوْلَى أَبِي بَكْرٍ فَضَرَبَ بِهِ عَضُدِي فَالْتَوَى السَّوْطُ عَلَى عَضُدِي حَتَّى صَارَ كَالدُّمْلُجِ، وَ رَكَلَ الْبَابَ بِرِجْلِهِ فَرَدَّهُ عَلَيَّ وَ أَنَا حَامِلٌ فَسَقَطْتُ لِوَجْهِي وَ النَّارُ تَسْعَرُ وَ تَسْفَعُ وَجْهِي، فَضَرَبَنِي بِيَدِهِ حَتَّى انْتَثَرَ قُرْطِي مِنْ أُذُنِي، وَ جَاءَنِي الْمَخَاضُ فَأَسْقَطْتُ مُحَسِّناً قَتِيلًا بِغَيْرِ جُرْمٍ، فَهَذِهِ أُمَّةٌ تُصلي عَلَيَّ وَ قَدْ تَبَرَّأَ اللَّهُ

ص:159

وَ رَسُولُهُ مِنْهُمْ، وَ تَبَرَّأْتُ مِنْهُمْ... .(1)

... حضرت فاطمه زهرا فرمودند: نبايد امّتي كه پيمان خدا و پدرم رسول الله را درباره اميرالمؤمنين علي(ع) شكستند، بر من نماز گزارند و (نبايد بر من نماز گزارند آنان كه) درباره حقّم به من ستم كردند و ارثم را از من گرفتند و نامه اي را كه پدرم درباره مالكيّت فدك برايم نوشتند، پاره كردند و شاهدهايم را _ كه به خدا سوگند جبرئيل و ميكائيل و اميرالمؤمنين(ع) و امّ ايمن بودند _ تكذيب كردند و آناني كه شب ها و روزها همراه امام حسن و امام حسين به خانه هايشان رفتم در حالي كه اميرالمؤمنين(ع) مرا حمل مي كرد. آنان را به خدا و پيامبرش تذكّر مي دادم كه به ما ستم نكنيد و حقّ ما را كه خدا برايمان قرار داده است، غصب نكنيد. پس شب ها ما را اجابت كرده و روزها از ياري ما باز مي ايستادند. سپس قنفذ را در حالي كه با عمر بن خطاب و خالد بن وليد همراه او بودند، به در خانه ما مي فرستادند تا پسر عمويم علي را براي بيعت زيان بارشان، به سقيفه بني ساعده ببرند. (اميرالمؤمنين) به سوي


1- بحارالأنوار:30/ 347 ب2ح164 عن إرشاد القلوب:... . و ما وجدناه في المطبوع منه.

ص:160

آنان نرفت چرا كه مشغول رسيدگي به كاري بود كه پيامبر او را دستور داده بود و مشغول رسيدگي به همسران پيامبر و تأليف (گرد- آوري) قرآن و قضا نمودن هشتاد هزار درهم بدهي و وعده هايي كه پيامبر داده بودند، بود. پس هيزم خشك فراواني بر در خانه ي ما جمع كردند و آتش براي سوزاندن در خانه و ما آوردند. پس من نزد چارچوب در ايستادم و آنان را به خدا و پدرم سوگند دادم كه دست از آزار ما بردارند و ما را ياري كنند. آن گاه عمر تازيانه را از دست قنفذ (غلام ابوبكر) گرفت و بر بازويم زد و جاي آن مانند بازوبندي بر بازويم ورم كرد. و با پايش لگدي به در خانه زد و در را بر روي من انداخت در حالي كه آبستن بودم. پس با صورت افتادم و آتش بر صورتم زبانه مي كشيد و مي سوزاند، آنگاه عمر چنان سيلي اي بر گونه ام نواخت كه گوشواره از گوشم جدا شد. و درد زايمان مرا فرا گرفت. محسن سقط گشت و او را انداختم. در حالي كه وي كشته اي بي جرم و گناه بود. پس اين چنين امّتي بر من نماز گزارند؟!! و همانا خدا و پيامبرش از آنان بيزاري جسته اند و من نيز از آنان بيزاري جسته ام... .

حقيقت؟

ص:161

اين بيانات زهرا، جايي براي سخن باقي نمي گزارد. اين بخش را در آخر آوردم و واقعيّت اين است كه اين حديث به چندين مورد تعلّق دارد امّا اينجا كه تمام سخنان گفته شده، آن را مي آورم.

نكته اي جالب توجّه است: آنچه پيامبر اكرم(ص) آموخته، حرمت مجازات با سوزاندن است. در اين اعتقاد، اختلافي نيست و همه بر حرمت آن اتّفاق نظر دارند. حال اگر براي بردن علي و آنان كه در خانه جمع شدند، آمده بودند و آنان از خانه خارج نشدند، به چه مجوّزي، تهديد كردند خانه را با هر كس در آن است، مي سوزانند و بر همين اساس گرداگرد خانه هيزم نهاده و هيزم ها را آتش زدند؟ فاطمه پشت در ايستاده بود و با عمر سخن مي گفت. او كه اين را مي دانست، از كجا جرأت كرد با لگد به در نيم سوخته بزند و به آن فشار بياورد؟ تا آنجا كه زهرا مي فرمايد: حرارت آتش به صورتم برخورد كرد و...

مورد شانزدهم:بيعت امير المؤمنين (ع) با...؟!!

ص:162

ص:163

در صفحه 65 از كتاب آمده است:

... نماز اقامه شد. چون علي بعد از بيعت ظاهري به نماز جماعت ابي بكر حاضر مي شد، پشت سر ابي بكربه نماز ايستاد، وخالد هم پهلوي او با شمشيري... .

ما مي گوييم:

امير المؤمنين، هرگز بيعت نكرد، بلكه عباس عموي ايشان، دست ابوبكر لعنه الله را، به دستِ پيچيده در دستمال آن حضرت، ماليد.

اينكه مي گويد: اميرالمؤمنين پشت سر ابوبكر به نماز ايستادند، از اين جهت اهمّيّت دارد كه امامت كافر مرتدّ غاصبي، چون ابوبكر لعنه الله، براي عوام جايز نيست، چه رسد به امام. و امامت مفضول بر فاضل نيز جايز نيست، چه رسد به امامت او به معصوم. آن هم

ص:164

سيّد الأوصياء و ثاني خلقت در تمامي فضايل.

چرا غافل هستيم كه بر فرض ايستادن حضرت در صف جماعت _ كه با دقت در روايات مربوط، خلاف آن ثابت مي شود و اين جاي خود دارد _ از كجا معلوم كه حضرت اقامه نماز فرمودند؟

صادق آل محمد فرمود: وَ أَمَّا أَنَا فَأُصَلِّى مَعَهُمْ وَ أُرِيهِمْ أَنِّى أَسْجُدُ وَ مَا أَسْجُدُ _ من به ايشان نشان مي دهم نماز مي خوانم، امّا نماز نمي خوانم. و به ايشان نشان مي دهم سجده مي كنم در حالي كه سجده نمي كنم.(1) (در مقابل آنها تظاهر به نماز خواندن مي كنم ولي نماز نمي خوانم).

از سوي ديگر اميرالمؤمنين(ع) در كتاب سليم صريحاً مي فرمايند: فصلّي خالد بن وليد بجنبي متقلداً من السيف. فقام ابوبكر فى الصّلاة _ خالد بن وليد لعنه الله كنار من به نماز ايستاد درحالي كه شمشير بسته بود.سپس ابوبكر براي نماز برخاست.(2)

در جاي ديگر ابن عباس گويد: و اقبل خالد بن وليد لعنه الله متقلداً بالسيف حتى قام الى جانب علي(ع)... _ و خالد بن وليد لعنه الله در


1- وسائل الشّيعة طبع آل البيت:8/304 ح7.
2- كتاب سليم بن قيس:678/14

ص:165

حالي كه شمشير بسته بود، در كنار حضرت علي(ع) (براي نماز) روي آورد.(1)

در صفحه 65 از متن كتاب آمده است:

آنگاه عباس دست ابي بكر را گرفت و به دست علي ((ع)) گذارد، و سپس علي ((ع)) مجلس را در حال غضبناكي ترك نمود.

و ما مي گوييم:

در خبري كه نويسنده نقل كرده است عبارت چنين است:

و اخذ بيد عليّ فمسحها على يد ابي بكر...

يعني: و دست علي را گرفته، به دست ابي بكر ماليد (كشيد).

و نه به دست ابي بكر گذارد.(2)

علاوه بر آن، اين خبر ضعيف است. و احاديث و روايات و اخبار مخالف بسيار هستند و تصريح دارند كه تا زماني كه


1- كتاب سليم بن قيس:871ح48، بحارالأنوار:28/242ح48 از آن-...ثُمَّ إِنَّ أَبَا بَكْرٍ تَفَكَّرَ فِيمَا أَمَرَ بِهِ مِنْ قَتْلِ عَلِيٍّ عليه السّلام وَ عَرَفَ إِنْ فَعَلَ ذَلِكَ وَقَعَتْ حُرُوبٌ شَدِيدَةٌ وَ بَلَاءٌ طَوِيلٌ فَنَدِمَ عَلَى مَا أَمَرَ بِهِ فَلَمْ يَنَمْ لَيْلَتَهُ تِلْكَ حَتَّى أَتَى الْمَسْجِدَ وَ قَدْ أُقِيمَتِ الصَّلَاةُ فَتَقَدَّمَ وَ صَلَّى بِالنَّاسِ مُفَكِّراً لَا يَدْرِي مَا يَقُولُ وَ أَقْبَلَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِيدِ مُتَقَلِّداً بِالسَّيْفِ حَتَّى قَامَ إِلَى جَانِبِ عَلِيٍّ عليه السّلام وَ قَدْ فَطَنَ عَلِيٌّ(ع) بِبَعْضِ ذَلِك... .
2- ر.ك: الاختصاص شيخ مفيد:187، غايه المرام:5/338، تفسير عياشي:2/66 ح76 و... .

ص:166

حضرت زهرا زنده بودند، اميرالمؤمنين(ع) بيعت نكردند و بعضي بر عدم بيعت آن حضرت تصريح دارند و اين صحيح تر است.

مورد هفدهم:سكوت اميرالمؤمنين (ع)؟!!

ص:167

در صفحه 128 كتاب آمده:

ازسويي همانطوري كه قبلااشاره شد: علي ((ع)) هم چون خود را كم يار و ياور و بي طرفدار كافي ديد از بيم اين كه بر اثر بروز جنگ و درگيري و اختلافات بين مسلمانان ضربه به اصل دين وارد شود، و پيامبر (ص) هم در اين باره به او وصيت فرموده بود، از اين رو دست به شمشير نتاخت، ولب فروبست، و خانه نشين گرديد و مخالفين و دشمنان او آشكارا حق او را تصاحب نمودند.

ما مي گوييم:

اين نيز تهمت نارواي ديگري به آن حضرت است. در حالي كه روايات متعددي در كتاب هاي شيعه و سنّي وجود دارد كه گوياي اين مطلب هستند: نه تنها اميرالمؤمنين، بلكه صدّيقه طاهره،

ص:168

سلمان، ابوذر و... اعتراضات مكرّر وتندي كردند وحتي براي براندازي غاصبين اعلام آمادگي كردند ولكن؟!!

از سوي ديگر؛ معصومين نه مجتهد هستند نه افراد سياسي نه مصلحت طلب، بلكه طبق دستورات الهي _ كه در ضمن نامه هايي به نام وصيّت مهر و موم شده در زمان پيامبر(ص) توسط جبرييل(ع) از آسمان براي هر كدام از ايشان آمد _ رفتار مي كردند. همچنان كه احاديث فراواني در كتاب هاي ما آمده است مبني بر اينكه اميرالمؤمنين(ع):

1- زمان تجهيز رسول الله(ص)

2- زمان اجبار به بيعت

3- زمان دفاع از حضرت زهرا و حقّ فدك

4- زمان اقدام غاصبان براي بيعت گرفتن از مردم

5- هنگام رويارويي با ابوبكر لعنه الله، بردن او به مسجد قبا و پيامبر(ص) را به او نشان دادن و برخورد پيامبر با ابوبكر لعنه الله و...

برخوردهاي افشاگرانه و تندي با آنها كرده و در دوران حكومت غاصبانه آنها اقدامات لازم:

ص:169

1- براي هدايت مردم

2- جهت نجات گرفتاران از اجراي حكم هاي ناروا بر آنان

3- براي جلوگيري از ايجاد و ترويج بدعت ها و... را انجام دادند.

براي آگاهي بيشتر از اقدامات حضرت و عدم سكوت ايشان در برابر مقاصد شوم غاصبان و نابود كردن اين اهداف، مي توانيد به كتاب هايي چون: امام علي و زمامداران نوشته علي محمد ميرجليلي مراجعه نماييد.(1)

و براي توضيح بيشتر دو روايت بعد را با دقت بخوانيد.

اميرالمؤمنين(ع) فرمودند: وَ أَوْصَانِي رَسُولُ اللَّهِ(ص) فَقَالَ: يَا عَلِىُّ! إِنْ وَجَدْتَ فِئَةً تُقَاتِلُ بِهِمْ فَاطْلُبْ حَقَّكَ وَ إِلَّا فَالْزَمْ بَيْتَكَ فَإِنِّى قَدْ أَخَذْتُ لَكَ الْعَهْدَ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ بِأَنَّكَ خَلِيفَتِى وَ وَصِيِّى وَ أَوْلَي النَّاسِ بِالنَّاسِ مِنْ بَعْدِى فَمَثَلُكَ كَمَثَلِ بَيْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ يَأْتُونَكَ النَّاسُ وَ لَا تَأْتِيهِم.(2)

و پيامبرخدا(ص) مرا وصيّت نموده، فرمود: اي علي! اگر گروهي را پيدا كردي كه با همراهي آنها بجنگي، حقّ خود را طلب نما و گرنه در خانه ات بنشين؛ زيرا من براي تو روز غديرخم از مردم پيمان


1- البته اين بدان معنا نيست كه اين كتاب را كاملاً تاييد مي كنيم.
2- بحارالانوار:93/15 به نقل از تفسير نعماني به سند خود از اميرالمؤمنين(ع).

ص:170

گرفته ام بر اينكه تو جانشين من و وصيّ من وسزاوارترين مردم پس از من هستي. مَثَل تو همانند خانه خداست كه مردم بايد به سوي تو آيند و نه اينكه تو به سوي آنان بروي.

از جمله احاديثي كه از آشكارترين مصاديق مقاومت هاي حضرت در برابر غاصبان بوده و برخورد افشاگرانه وتند حضرت را با امّت فريب خورده فريبكار وغاصبان خلافت بيان مي كند، چنين است. اين حديث در معتبرترين كتاب حديثي شيعه يعني جلد هشتم كتاب شريف كافي «الروضة» آمده است. شيخ كليني به سند خود از اَبي هَيثَم بن تيَّهان نقل مي كند كه اميرالمؤمنين(ع) در مدينه براي مردم چنين خطبه فرمود:

الخطبة الطّالوتيّة: محمّد بن عليّ بن معمر عن محمّد بن عليّ قال حدّثنا عبدالله بن أيّوب الأشعريّ عن عمرو الأوزاعيّ عن عمرو بن شمر عن سلمة بن كهيل عن أبي الهيثم بن التّيّهان أنّ أميرالمؤمنين(ع) خطب النّاس بالمدينة فقال:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ... أَيُّهَا الْأُمَّةُ الَّتِي خُدِعَتْ فَانْخَدَعَتْ وَ عَرَفَتْ خَدِيعَةَ مَنْ خَدَعَهَا فَأَصَرَّتْ عَلَي مَا عَرَفَتْ وَ اتَّبَعَتْ أَهْوَاءَهَا وَ ضَرَبَتْ فِى عَشْوَاءِ غَوَايَتِهَا وَ قَدِ اسْتَبَانَ لَهَا الْحَقُّ فَصَدَّتْ عَنْهُ وَ الطَّرِيقُ الْوَاضِحُ فَتَنَكَّبَتْهُ أَمَا وَ الَّذِى فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوِ اقْتَبَسْتُمُ الْعِلْمَ

ص:171

مِنْ مَعْدِنِهِ وَ شَرِبْتُمُ الْمَاءَ بِعُذُوبَتِهِ وَ ادَّخَرْتُمُ الْخَيْرَ مِنْ مَوْضِعِهِ وَ أَخَذْتُمُ الطَّرِيقَ مِنْ وَاضِحِهِ وَ سَلَكْتُمْ مِنَ الْحَقِّ نَهْجَهُ لَنَهَجَتْ بِكُمُ السُّبُلُ وَ بَدَتْ لَكُمُ الْأَعْلَامُ وَ أَضَاءَ لَكُمُ الْإِسْلَامُ فَأَكَلْتُمْ رَغَداً وَ مَا عَالَ فِيكُمْ عَائِلٌ وَ لَا ظُلِمَ مِنْكُمْ مُسْلِمٌ وَ لَا مُعَاهَدٌ وَ لَكِنْ سَلَكْتُمْ سَبِيلَ الظَّلَامِ فَأَظْلَمَتْ عَلَيْكُمْ دُنْيَاكُمْ بِرُحْبِهَا وَ سُدَّتْ عَلَيْكُمْ أَبْوَابُ الْعِلْمِ فَقُلْتُمْ بِأَهْوَائِكُمْ وَ اخْتَلَفْتُمْ فِي دِينِكُمْ فَأَفْتَيْتُمْ فِي دِينِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ اتَّبَعْتُمُ الْغُوَاةَ فَأَغْوَتْكُمْ وَ تَرَكْتُمُ الْأَئِمَّةَ فَتَرَكُوكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ تَحْكُمُونَ بِأَهْوَائِكُمْ إِذَا ذُكِرَ الْأَمْرُ سَأَلْتُمْ أَهْلَ الذِّكْرِ فَإِذَا أَفْتَوْكُمْ قُلْتُمْ هُوَ الْعِلْمُ بِعَيْنِهِ فَكَيْفَ وَ قَدْ تَرَكْتُمُوهُ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَ خَالَفْتُمُوهُ رُوَيْداً عَمَّا قَلِيلٍ تَحْصُدُونَ جَمِيعَ مَا زَرَعْتُمْ وَ تَجِدُونَ وَخِيمَ مَا اجْتَرَمْتُمْ وَ مَا اجْتَلَبْتُمْ وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّى صَاحِبُكُمْ وَ الَّذِى بِهِ أُمِرْتُمْ وَ أَنِّي عَالِمُكُمْ وَ الَّذِي بِعِلْمِهِ نَجَاتُكُمْ وَ وَصِيُّ نَبِيِّكُمْ وَ خِيَرَةُ رَبِّكُمْ وَ لِسَانُ نُورِكُمْ وَ الْعَالِمُ بِمَا يُصْلِحُكُمْ فَعَنْ قَلِيلٍ رُوَيْداً يَنْزِلُ بِكُمْ مَا وُعِدْتُمْ وَ مَا نَزَلَ بِالْأُمَمِ قَبْلَكُمْ وَ سَيَسْأَلُكُمُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَنْ أَئِمَّتِكُمْ مَعَهُمْ تُحْشَرُونَ وَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ غَداً تَصِيرُونَ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ كَانَ لِي عِدَّةُ أَصْحَابِ طَالُوتَ أَوْ عِدَّةُ أَهْلِ بَدْرٍ وَ هُمْ أَعْدَاؤُكُمْ لَضَرَبْتُكُمْ بِالسَّيْفِ حَتَّى تَئُولُوا إِلَى الْحَقِّ وَ تُنِيبُوا لِلصِّدْقِ فَكَانَ أَرْتَقَ لِلْفَتْقِ وَ آخَذَ بِالرِّفْقِ اللَّهُمَّ فَاحْكُمْ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ.

قَالَ: ثُمَّ خَرَجَ مِنَ الْمَسْجِدِ فَمَرَّ بِصِيرَةٍ فِيهَا نَحْوٌ مِنْ ثَلَاثِينَ شَاةً فَقَالَ: وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ لِي رِجَالًا يَنْصَحُونَ لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ لِرَسُولِهِ بِعَدَدِ هَذِهِ الشِّيَاهِ

ص:172

لَأَزَلْتُ ابْنَ آكِلَةِ الذِّبَّانِ عَنْ مُلْكِهِ. قَالَ: فَلَمَّا أَمْسَى بَايَعَهُ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ سِتُّونَ رَجُلًا عَلَى الْمَوْتِ. فَقَالَ لَهُمْ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ(ع): اغْدُوا بِنَا إِلَى أَحْجَارِ الزَّيْتِ مُحَلِّقِينَ وَ حَلَقَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ(ع). فَمَا وَافَى مِنَ الْقَوْمِ مُحَلِّقاً إِلَّا أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ وَ حُذَيْفَةُ بْنُ الْيَمَانِ وَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ وَ جَاءَ سَلْمَانُ فِي آخِرِ الْقَوْمِ. فَرَفَعَ يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ: اللَّهُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي كَمَا اسْتَضْعَفَتْ بَنُو إِسْرَائِيلَ هَارُونَ، اللَّهُمَّ فَإِنَّكَ تَعْلَمُ مَا نُخْفِي وَ مَا نُعْلِنُ وَ مَا يَخْفَى عَلَيْكَ شَيْ ءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لَا فِي السَّمَاءِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ أَمَا وَ الْبَيْتِ وَ الْمُفْضِي إِلَى الْبَيْتِ [وَ فِي نُسْخَةٍ وَ الْمُزْدَلِفَةِ وَ الْخِفَافِ إِلَى التَّجْمِيرِ لَوْ لَا عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَيَّ النَّبِيُّ الْأُمِّيُّ(ص) لَأَوْرَدْتُ الْمُخَالِفِينَ خَلِيجَ الْمَنِيَّةِ وَ لَأَرْسَلْتُ عَلَيْهِمْ شَآبِيبَ صَوَاعِقِ الْمَوْتِ وَ عَنْ قَلِيلٍ سَيَعْلَمُونَ.(1)

سپاس براي خداوندي است كه جز او خدايي نيست... (تا اينكه فرمودند):

اي امّتي كه فريبش دادند و فريب خورد و فريب فريبكار خود را فهميد و دانسته بر پذيرش اين فريب پافشاري كرد و از هوي و هوس خويش پيروي نمود و خود را به تاريكي گمراهي افكند و با اينكه حق و راستي برايش هويدا بود، از آن روي برتافت و به راه


1- صفحه31 حديث5.

ص:173

روشن پشت كرد و از آن به بيراهه رفت!

سوگند به آنكه دانه را شكافت و جاندار را آفريد! اگر شما دانش را از معدنش كسب مي كرديد و آب را گوارا و شيرين نوش كرده و خوبي را از جايگاه آن ذخيره مي گرفتيد و راه را از آنجا كه روشن است مي پيموديد و به روش درست مي رفتيد، راه ها در برابر شما هموار بود و نشانه ها در برابر شما پديدار و اسلام براي شما مي درخشيد و خوش و فراوان مي خورديد و ديگر در ميان شما كسي يافت نمي شد كه گرسنه باشد و ديگر بر مسلمان يا هم كيش شما ستم روا نمي شد. ولي شما راه تاريكي پيموديد و دنيا با تمام گستردگي بر شما تيره وتار شد و درهاي علم و دانش به روي شما بسته شد.

شما با هواي نفس سخن گفتيد و در دين اختلاف كرديد و ندانسته به احكام دين فتوا داده و در پي گمراهان به راه افتاديد، تا شما را گمراه كردند. و امامان بر حق را رها كرديد و آنها نيز شما را وانهادند و به وضعي افتاديد كه به دلخواه خود داوري كنيد، نه به حق.

هرگاه مسأله ايي پيش مي آمد، از اهل ذكر مي پرسيديد و چون نظري براي شما مي دادند، سخن ايشان را همان دانش تلقّي مي كرديد. پس چگونه شد كه آنها را رها كرده و پشت سر نهاديد و با ايشان به

ص:174

مخالفت برخاستيد؟!

آرام باشيد كه به زودي آنچه را كِشتيد، خواهيد درويد و سرانجام جرم هاي خود را و هرآنچه را به سوي خود جلب كرديد خواهيد ديد.

سوگند به آنكه دانه را شكافت و سبز كرد و جاندار را آفريد و بدان روح بخشيد! هر آينه مي دانيد كه منم صاحب الامر و پيشواي شما و كسي كه بايد از او فرمان بريد و پيروي اش كنيد و منم دانشمند و عالِم شما در آنچه شما را اصلاح كند، و آنكه به وسيله دانشش شما را نجات تواند بخشيد. من هستم وصيّ پيامبر شما و برگزيده ي پروردگارتان و زبان قرآنتان و دانا به مصلحت شما.

و پس از اندك مدّتي، آرام آرام بر شما فرود خواهد آمد آنچه بدان وعده داده شده ايد و آنچه به امّت هاي پيش از شما نازل شده است. و همانا خداوند شما را درباره امامانتان بازپرسي كند، با آنان محشور خواهيد شد و فردا به درگاه خداوند عزّوجل خواهيد رفت.

به خدا سوگند! اگر به شماره ياران طالوت، يا شماره ياران بدر، ياور داشتم، هر آينه با تيغ شما را مي زدم تا به حق برگرديد و به راستي گراييد. و اين كار براي پيوند شكاف و نرمش بهتر بود.

خدايا ميان ما به حق حكم فرما كه تو بهترين حاكم هستي.

ص:175

راوي مي گويد: امام(ع) سپس از مسجد بيرون رفت و به آغلي رسيد كه در آن حدود سي گوسفند بود. امام(ع) فرمود: به خدا قسم! اگر به تعداد اين گوسفندان براي من مرداني بود كه براي خداوند عزّوجل و رسولش خيرخواه بودند، پسرِ زنِ مگس خوار را از سلطنتش برمي داشتم.

راوي مي گويد: چون شب شد، سيصد و شصت نفر با او تا دم مرگ بيعت كردند، پس اميرالمؤمنين فرمود: به هنگام بامداد در محل احجار الزّيت گرد آييد و براي نشاني، همگي سرها را بتراشيد و خود امير المؤمينين هم سرش را تراشيد و از آن جمع سر تراشيده در وعده گاه حاضر نشدند مگر ابوذر و مقداد و حذيفه بن يمان و عمار بن ياسر و سلمان هم در آخر آنان رسيد. حضرت دست بر آسمان برداشت و فرمود: خدايا! اين مردم مرا خوار شمردند، چونان كه بني اسرائيل هارون را. خدايا! تو مي داني آنچه را آشكار و پنهان مي داريم و هيچ چيز در زمين و آسمان بر تو پوشيده نيست. مرا مسلمان از دنيا ببر و به نيكان برسان.

قسم به خداي كعبه و آنكه دست به كعبه ساييد و سوگند به مزدلفه و گام هايي كه براي رمي جمره بردارند! اگر نبود سفارش و عهدي كه

ص:176

پيغمبر امّي به من كرده است، من همه مخالفان را به درّه مرگ مي باراندم و به همين زودي خواهيد دانست.(1)

اين حديث (خطبه و ماجرا) را سيد ابوطالب يحيي بن الحسين الحسني كه از محدّثين زيدي مذهب (ت424ه.ق) است در كتاب «تيسير المطالب»، به صورت مسند از حميد بن مسلم از ابي هيثم بن تيّهان از حضرت(ع) نقل كرده است.(2)

نهج السعادة نيز حديث را به نقل از كافي و تيسيرالمطالب آورده است.(3) محدّث بزرگوار مجلسي دوم حديث را از كافي شريف آورده است و مي گويد: ... بلاغت كلام و غريب بودن اسلوب و نظام (در خطبه) دور از صدور آن از غير از امام(ع) است... الخ.(4)

مرحوم محدّث قمي نيز حديث را از كافي آورده است.(5)

ضميمه به مورد دوّم: طهارت حضرت زهرا (س)


1- ما ترجمه اين خطبه را از كتاب بهشت كافي با كمي تصرّف آورده ايم.
2- چاپ اول صفحه206 اواخر باب14.
3- چاپ ارشاد جلد1 صفحات60-65.
4- مرآة العقول جلد25 صفحه70.
5- بيت الأحزان:صفحات97-99.

ص:177

قال الشيخ المولي محمد علي بن احمد القراچه داغي التبريزي الانصاري حول طهارة دم و فضولات اهل البيت عليهم الصلاة و السلام و بعض اختصاصاتهم:(1)

... و امّا من حيث الحقيقة فليس في دم المعصوم(ع) خباثة بالمرة لاظاهرية و لا باطنية، بل هو طهر طاهر مطهر من طهر طاهر مطهر في غاية الطهارة، و آية التطهير أيضا تدل على حكم المسألة، كما ان السكر المغصوب ليس فيه خباثة ذاتية بل هو في غاية اللطافة، لكن عرض عليه حكم الاجتناب عنه من جهة المصالح الخارجية، فيقال: ان وجوب الاجتناب فيه انما هو من الاحكام التعبدية لا انه من جهة الخباثة و النجاسة و أي خبيث يتجاسر أن يقول بخباثة دم المعصوم(ع) في عرض الخمر و دم الخنزير و لحم الميتة مثلا- نعوذ بالله من سماع تلك المقالة - فدماؤهم () أطهر و ألطف من كل لطيف و نظيف بمراتب كثيرة. و قد مر ان الانبياء () خلقوا من نور أجسامهم


1- اللمعة البيضاء:صص88-94

ص:178

اللطيفة، و أجسادهم الشريفة، و دماؤهم من جملة أجزائهم في عالم الجسمية، و لا معنى لطروء النجاسة بالنسبة الى العقول الصافية، فكيف بما هو أعلى منها مرتبة؟ ! فالانوار اللطيفة في غاية اللطافة لا تعرضها الخباثة و الكثافة، و كذا الحكم في البول و الغائط، و لذا كان رائحتهما من المعصوم(ع) كالمسك الاذفر. وكذا النطفة منهم () و إن كان مادة هذه الامور من الاغذية الدنيوية الكثيفة، الا انها بمجاورة جسم المعصوم(ع) و مخالطته و مصاحبته تكتسب اللطافة الكاملة بالتبعية، و لذا كان اللباس و العباء على جسم النبي () لا يقع منهما أيضا ظل تبعا له.

هيزم تيره حريف نار شد تيرگى رفت و همه انوار شد

فكل شئ منهم نورحتى الدم و البول و الغائط و النطفة، فأجسامهم البشرية المرئية مظاهر الصفات اللاهوتية، و الصورة لا تضر في الحقيقة، و إذا كان جبرئيل(ع) يتصور بصورة دحية الكلبي، كان له لحم و دم و عظام بمقتضى الصورة الجسمية، لكن المتبدل لم يكن الاالصورة و الا كان كل جزء منه نورا محضا البتة. و ما ورد ان المعصوم(ع) لايغفل و لاينام، و يرى من خلف كمايرى من أمام، فهل يجوز ذلك الا بأن يكون كل أعضائه نورا بالتمام، فلايذهب بك الصورة عن الحقيقة الى الصورة.

گ_ر به ظ_اهر مث_لكم باش_د بش_ر با دل ي_وحى ال_يّ دي_ده ور

ص:179

اى بسا كس را كه صورت راه زد قصد صورت كرد و بر الله زد

ك_ل ش_ئ م_ن الملي_ح م_ل_ي__ح ك_ل شئ من القبيح قبيح

و وجه الطهارة في جميع ما ذكر منهم () من حيث الحكمة، ان أصل منشأ النجاسة و نحوها انما هو جهة النفسانية، و لذا كان فضلة الحيوان المأكول اللحم كالغنم مثلا طاهرة دون الانسان، و ليس في تلك الانوار الاسفهيدية جهة النفسانية بالمرة و لو مثقال ذرة، و ما ورد في طهارة أجسادهم الشريفة انما هو محمول على أجزائها الظاهرية و الباطنية من كل حيثية، و الا فظواهر الاجساد طاهرة من كل مسلم أيضا، فلا يكون لهم () حينئذ فضل من هذه الجهة. و اما الاستدلال على طهارة دمائهم () بالخبر الذي ورد، انه ما من مسجد بني الا على قبر نبي أو وصي نبي، فأصابت تلك البقعة رشة من دمه فأحب الله أن يذكر فيها(1) ، بتقريب ان الله لايحب الرجس فلابد أن يكون الدم منهم طاهرا حتى يحب الله محل ملاقاته لحبه، فضعيف كما لا يخفى، لجواز أن يكون هذه المحبة من جهة كون هذا الدم مصبوبا مراقا في سبيل الله من أجساد هؤلاء الانبياء العظام و الاوصياء الكرام، لا لذات تلك القطرة. و الى هذا الخبر أشار بحر العلوم في الدرة النجفية بقوله:

و السرّ في فضل صلاة المسجد قبرٌ لمعصوم به مستشهد


1- الكافي:3/370 ح14، عنه البحار:14/463ح31، التهذيب:3/258 ح43، الوسائل:3/501 ح1.

ص:180

ب_ق_ط_رةٍ م_ن دم_ه م_ط_هّرة ط__هّ_ره ال_لّ_ه لع_ب_د ذك_ره

و هي ب_ي_وت أذن اللّ_ه ب_أن ترفع حتى يذكر اسمه الحسن(1)

الاخبار الدالة علي طهارة دم المعصوم ] نعم يشير إليها، أى الى طهارة دم المعصوم(ع)، بل يدل عليها ما رواه المجلسي () في البحار عن الراوندي في قصص الانبياء، و الحسين بن بسطام في طب ألائمة، عن أبي طيبة الحجام، قال: حجمت رسول الله () و أعطاني دينارا و شربت دمه، فلما اطلع على ذلك قال: ما حملك على ذلك؟ قلت: أتبرك به، قال: أخذت أمانا من الاوجاع، و الاسقام، و الفقر، و الفاقة، و لا يمسك النار أبدا.(2) و قد علل حرمة الدم في الاخبار بكثرة مضاره، مثل انه يمرض البدن، و يغير اللون، و يورث البخر، و الصفراء، و الجنون، و سوء الخلق، و القسوة و نحو ذلك، و إذ ليس في دم المعصوم(ع) هذه المفاسد، بل صرح باشتماله على المصالح المقابلة لها، فلا حرمة. و في مرسل المناقب عن عبد الله بن الزبير قال: احتجم النبي () فأخذت الدم لاهريقه، فلما برزت حسوته، فلما رجعت قال (): ما صنعت؟ قلت: جعلته في أخفى مكان - و في رواية اخرى: جعلته في وعاء حريز(3) - قال(): ألفيك - أي أجدك - شربت الدم، و في خبر


1- الدرة النجفية:100 / المشاهد.
2- طب الائمة:56، عنه البحار:62/119 ح39 و مستدرك الوسائل:13/ 74 ح14791.
3- راجع البحار:16/409 عن مناقب ابن شهرآشوب:1/220 في اللطائف.

ص:181

آخر: لا تعد الى مثله.(1) و ابن شهرآشوب في كتاب المناقب عن ام أيمن - و هي كانت جارية ورثها النبي() من أبيه، فأعتقها و جعلها حاضنة أولاده، و قد حلف () بأنها من أهل الجنة - قالت: أصبح رسول الله () فقال: يا ام أيمن قومي و اهرقي ما في الفخارة - يعني البول - قلت: و الله شربت ما فيها و كنت عطشى، قالت: فضحك رسول الله () حتى بدت نواجذه، ثم قال: أما انك لا يجع (في المناقب: لا ينجع) بطنك، و في خبر آخر بعد هذا: فلا تعودي.(2) فيستفاد تقريره () لشرب دمه و بوله و تقريرالمعصوم(ع) حجة كفعله و قوله، فالظاهر من سكوت النبي () و عدم نهيه سيما مع ذكر منافعه الرضا به المستلزم للطهارة لحرمة شرب النجس و أكله. و اما ان الاخبار الدالة على الامر بغسل الدم و البول مطلقة أو عامة، فيشمل دم المعصوم أيضا و بوله مع انهم() كانوا يغسلون دماءهم و أبوالهم أيضا - كما ورد في الاخبار المستفيضة - ففيه انه لا كلام في لزوم اجراء هذه الاحكام الشرعية في ظاهر المرحلة، لما مر من المصالح الخارجية بلا فرق بين دم المعصوم و غيره، و لكن وجوب


1- وجدناه في الخرائج:1/67 ح122 عنه البحار:22/113 ح80.
2- مناقب ابن شهرآشوب:1/125 في معجزاته في ذاته عنه البحار:16/178 ح19

ص:182

الغسل أعم من النجاسة المعروفة، أي المستلزمة للخباثة لما مر، و لجواز كونه تعبديا كالامر بالاحتراز عن استصحاب مالا يؤكل لحمه في الصلاة مع كونه طاهرا أيضا. و انما الكلام في هذه النجاسة، و اما النجاسة بمعنى وجوب الغسل و لزوم الاحتراز للمصالح الخارجية مع كونه بالذات طاهرا في غاية النظافة فلا كلام فيها، و إن كان اطلاق النجاسة مستهجنا حينئذ أيضا لانصراف الانظار من النجاسة الى الخباثة من جهة الغلبة، فلعل المنازعة حينئذ لفظية، فلا خلاف في المسألة. و اطلاق الدم المسفوح الذي استشكل به العلامة في المنتهى(1) لا ينصرف الى الافراد النادرة، و دعوي العموم ممنوعة، و لوسلم فمخصص بالادلة، و انكار النبي() لام أيمن بقوله: " و لا تعودي " و نحو ذلك غير معلوم المأخذ، و لو سلم فيمكن أن يحمل على المنع من التكرار، كما يشعر به الاخبار و سنشير إليه. و من الزيارة الجامعة التي رواها ابن طاووس: (ان الله طهركم من الفواحش ما ظهر منها و ما بطن، و من كل ريبة و رجاسة و دنية و نجاسة).(2) و ورد في الاخبار الكثيرة كون بولهم و نجوهم في رائحة المسك الاذفر، و أمر الارض بابتلاعهما مطلقا، و ان ذلك احدى خواص المعصوم.(3)

و في زيارة الحسين(ع): و أشهد ان دمك سكن في الجنة(4) ، و ورد في


1- المنتهى:1/164، الفرع الخامس في نجاسة الدم المسفوح. قال (): الخامس: في نجاسة دم رسول الله () اشكال ينشأ من انه دم مسفوح، و من ان أبا طيبة الحجام شربه و لم ينكر عليه، و كذا في بوله(ع) من حيث انه بول، و من ان ام أيمن شربته.
2- مصباح الزائر:462 فصل18 عنه البحار:102/ 164 ح6.
3- راجع من لايحضره الفقيه:4/418 ح5914، الانوار النعمانية:1/34.
4- كامل الزيارات:197، عنه البحار:101/152 ح3 و نحوه في الكافي:4/576 ح2، و من لا يحضره الفقيه:2/594 ح3199 و تهذيب الاحكام:6/55 ح1 و الوسائل:10/382 ح1.

ص:183

الاخبار: تخضب فاطمة في الجنة بدم ولدها الحسين(ع). و في تفسير الامام(ع) - و هو من الكتب المعروفة بين الطائفة، و في أوائل البحار انه اعتمد عليه الصدوق، و روى عنه أكثر العلماء من غير غمض. فيه(1) - ان رسول الله () احتجم مرة فدفع الدم الخارج منه الى أبي سعيد الخدري، و قال له: غيبه، فذهب فشربه و رجع. فقال له رسول الله (): ماذا صنعت به؟ قال: شربته يا رسول الله، قال: أو لم أقل لك غيبه؟ فقال: فقد غيبته في وعاء حريز، فقال رسول الله(): اياك و أن تعود لمثل هذا، ثم اعلم ان الله قد حرم على النار لحمك و دمك لما اختلط بدمي و لحمي. فجعل أربعون من المنافقين يهزأون برسول الله () و يقولون: زعم انه قد أعتق الخدري من النار لاختلاط دمه بدمه، وما هو الا كذاب مفتر، اما نحن فنستقذر دمه، فقال رسول الله (): أما ان الله يعذبهم بالدم و يميتهم به، و إن كان لم يمت القبط به، فلم يلبثوا الا يسيرا حتى لحقهم الرعاف الدائم، و سيلان دماء من أضراسهم، فكان طعامهم و شرابهم يختلط بذلك فيأكلونه، فبقوا كذلك أربعين صباحا معذبين ثم هلكوا.(2) و فيه أيضا من التقرير مالا يخفى حيث لم يصرح بكونه حراما و لو في اول مرة مع التنبيه على ان الاستقذار من أثر النفاق لا الاخلاص و الوفاق. و اما


1- البحار:1/28.
2- تفسير الامام العسكري(ع):419ح286عنه البحار:17/270 ح6 و تفسير البرهان:2/32 ح4 و نحوه مناقب ابن شهرآشوب:1/220 في اللطائف.

ص:184

النهي فيه عن العود إليه و كذا في خبر المناقب على ما روى ان أبا طيبة الحجام شرب دم رسول الله() فقال: لا تعد ان الدم حرام أكله، فهذا تحذير محمول على جعله عادة، فيكون مرة واحدة للاستشفاء جائزا و الزائد حراما لا للنجاسة، لعدم الملازمة بين الحرمة أو وجوب الغسل أيضا و بين النجاسة، كما صرح به في الرياض، و في بحث الاجماع من القوانين، لما مر و لجواز التعبدية. كما ورد النهي عن أكل التربة الحسينية زائدا علي قدر الاستشفاء، و ورد ان من اكل أزيد من قدر الحمصة فكأنما أكل لحومنا و دماءنا (1)، مع انها طاهرة البتة بلا شبهة.

و كما ورد في المكاتبة عن الصادق(ع) انه سئل هل اغتسل أميرالمؤمنين(ع) حين غسل رسول الله () ؟ فقال(ع): كان طاهرا مطهرا، و لكن فعل أمير المؤمنين ذلك و جرت به السنة (2)، مع ان علة الحكم في حكم مطلق غسل الميت النجاسة. و أورد جمال المحققين في حاشية الروضة علي ما ادعاه الشهيد () في الذكري من استلزام غسل الميت لنجاسته بوجوب غسل المعصوم(ع) بدونها(3) ، و أشار إليه في الدرة بقوله:


1- كامل الزيارات:286، عنه بحارالأنوار:60/154 ح12 و في تهذيب الاحكام:6/74 ح14 و الوسائل:10/414 ح1، مستدرك الوسائل:16/204 ح19596.
2- التهذيب:1/107 ح13، الاستبصار:1/99 ح3، الوسائل:2/928 ح7، البحار:22/540 ح50.
3- التعليقات علي شرح اللمعة الدمشقية لآقا جمال الخوانساري:79 / مس الميت.

ص:185

و النصّ في المعصوم بالغسل ورد تعبّدا بالغسل مع طهرالجسد(1) فإذا ثبت في أحد المعصومين () حكم ثبت في الاخر أيضا لعدم القول بالفصل في المسألة، بل لا معنى له لكونهم من طينة واحدة، و عدم تصريح العلماء بالطهارة في المسألة اما لعدم الابتلاء بها، أو لكونها معلومة الحالة مما بين في محله من أحوال أبدانهم الطاهرة، و هذه الجملة تكفي في المرحلة لمن كان له أدنى بصيرة، و العاقل تكفيه الاشارة، و الجاهل لا تنفعه ألف عبارة. تم.

شاعر اهل بيت ابن حماد اين چند بيت را سروده است كه در چهارمين بيت آن با صراحت از طهارت حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا حكايت مي كند، غفرالله له:

لا يستوي من و فى يوماً و من نكثا و ليس من طاب اصلا كالذي خبثا

ق_د ش_رّف الله خ_ل_ق_ا م_ن بريّت_ه ل__ولاه_م م__ا ب__دا نفس_ا و ل_ا نف__ثا

ق_وم اب_وهم ع_ليٌّ خي_ر منتج_ب و جدّهم في البرايا خير م_ن بعثا

و امّهم فاطم الطهر التي طهرت ف_لا نف_اس_ا راَت ي_وم_ا و لا ط__م_ث_ا

رمتهم نائبات الدّهر ع_ن لب_ثٍ ف_لا ت_دع منه__م كه__لا و لا حدث__ا(2)

خاتمه


1- مناقب آل ابي طالب ابن شهرآشوب (ره):4/406.
2- مناقب آل ابي طالب ابن شهرآشوب (ره):4/406.

ص:186

آناني كه چون نويسنده كتاب فاطمه و فدك، چنين مطالبي را بيان مي كنند، كه البته اگر همچون اين نويسنده، خود را از پيروان و دوستداران اهل بيت بدانند، نه تنها اجري ندارند، بلكه تا آن زمان كه اثري از اين اعتقاد نادرست و تعليمي كه به ديگران داده اند، باقي باشد، براي آنان عذاب الهي خواهد بود.

اين حقيقت و راه نمايان. مهم ترين موارد درباره موضوع هاي ياد شده، آورده شد. نمي دانم، از اهل تشيّع هستي يا اهل تسنّن، اگر واقع بين و حقيقت طلب باشي، آنچه بيان شد براي بيداريِ همه ما كافي و در عين حال قسمتي از واقعيّت هاي ناديده گرفته شده و بعضاً تحريف شده درباره حضرت زهرا و اميرالمؤمنين است.

«لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ _ و اين بدان جهت است كه آن كس كه هلاك شد، همراه با دليل و پس از اتمام حجّت،

ص:187

هلاك شود و هر آن كس زنده (معنوي) گشت از روي دليل زنده شود».(1)

هرچند كه در طول تاريخ، در دوراني كه حقّ اهل بيت توسط غاصبان خلافت، غصب شده بود، از جمع آوري احاديث پيامبر(ص) جلوگيري مي شد و بسيار رخ داد كه احاديث گردآوري شده را به آتش سوزاندند(2) و نقل كنندگان فضيلت هاي اهل بيت را شهيد كردند و آثار آنان به صورت هاي ديگري از ترس خلفاي جور نابود شد و بخش عظيمي از اين ميراث گرانقدر از ميان رفت امّا؛

يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ _ چنين مي خواهند كه نور خدا را با دهان خويش خاموش كنند و خدا نور خود را كامل كرده، هرچند كافران ناخوش دارند.(3)

هنوز هم از ميان صفحه هاي تاريخ نداي مظلوميّت زهرا و اميرالمؤمنين به گوش مي رسد. اگر به دنبال پي بردن هرچه بيشتر به حقيقت هاي تاريخ هستي به اين كتاب ها مراجعه كن:


1- كنايه از داشتن يا نداشتن حيات معنوي. زيستن و مردن از روي آگاهي.
2- منع تدوين الحديث، علي شهرستاني.
3- (61) سوره صف: آيه9.

ص:188

مأساة الزّهراء و ترجمه فارسي آن: رنج هاي زهرا سلام الله عليها، خلفيّات مأساة الزّهراء در شش جلد نوشته: سيّد جعفر مرتضي العاملي، فدك و العوالي نوشته: سيّد محمّدباقر حسيني جلالي، من حياة الخليفة عمر بن الخطّاب نوشته: سيّد مرتضي رضوي، احراق بيت الزّهراء و مقتل الزّهراء نوشته: سيّد محمّد حسين سجّاد، و امّا الجدار و احراق بيت فاطمه نوشته: شيخ حسين غيب غلامي، الهجوم علي بيت فاطمه و ترجمه آن: هجوم به خانه صدّيقه طاهره نوشته عبدالزّهراء مهدي، و ... . و اين گوشه اي از اين واقعيّت هاست.

در پايان اميدوارم اين نوشته مورد رضايت خداي متعال و اهل بيت عصمت و طهارت قرار گرفته باشد و خوانندگان را راهنماي خوبي باشد.

دَعْواهُمْ فيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ(1) وَ صَلَّي اللَّهُ عَلٰي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرينَ

وَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلٰي أعْدائِهِمْ وَ ظالِميهِمْ وَ غاصِبي حُقوقِهِمْ وَ قاتِليهِمْ وَ


1- - سورة (١٠) يونس عليه السلام الآية١١.

ص:189

مُنْكِري فَضائِلِهِمْ وَ مَناقِبِهِمْ وَ مُدَّعي شُئوُنِهِمْ وَ مَراتِبِهِمْ وَ الرّاضينَ بِذٰلِكَ كُلِّهِ وَ مُخالِفيهِمْ، وَ لَعْنَ اللَّهُ مَنْ قاسَ بِآلِ مُحَمَّدٍ غَيْرَهُمْ أوْ حَرَّفَ كَلامَهُمْ مِنَ الْأوَّلينَ وَ الْآخِرينَ أجْمَعينَ إلٰي أبَدِ الْآبِدينَ

يا اللَّهُ يا اللَّهُ يا اللَّهُ

تمّ فى آخر شهر ذى الحجة الحرام 1426 ه.ق بيد أقلّ خدّام آل البيت عبدالزّهراء  حيدر.

اي خواننده ارادتمند اهل بيت لطفا اين كتاب را پس از مطالعه به ديگران بدهيد تا بخوانند و استفاده كنند.

مثنويّ فاطمي

ص:190

ص:191

باز اسرار نهان در جوشش است باز اين داغ دلم در سوزش است باز اندوه درون سر باز كرد باز اين راز مگو ابراز كرد روح پيغمبر ز تن پرواز كرد رخت بر بست و سفر آغاز كرد ...موسي يثرب به سوي طور رفت رفت و از امّت فروغ نور رفت جغد شوم جاهليّت بازگشت عصر ظلمت بار نو آغاز گشت مهر خفت و نور رفت و شب رسيد فتنه شد بيدار خفّاشك پريد شب پرستان باز در گردش شدند كينه توزان باز در جنبش شدند شب چه شب تاريك و بس ديجور بود مرتضي مشغول غسل نور بود ...تا تن آن پاك را تغسيل كرد فتنه كل شهر را تسخير كرد باز شيطان وعده اش تصديق كرد بت پرستي را ز نو تشويق كرد باز توحيد ايده اي بيگانه شد باز مسجد مركز بت خانه شد قصّه ي اين فتنه گر خواهي بگو تا بگويم شرح اين راز مگو بت تراشي در سقيفه بت فروخت با ولع شيطان براين بت چشم دوخت سال ها ابليس خواب خوش نديد انتظار يك چنين روزي كشيد شد سقيفه بهترين كاشانه اش شرك آلوده ترين بت خانه اش باز غوغاي قبائل در گرفت جاهليّت را عرب از سر گرفت آن وصيّت ها و عهد مصطفي بر امامت بر ولايت بر وفا بر خلافت بر وصايت بر ولا بر اخوّت بر صداقت بر صفا آن سفارش ها همه از ياد رفت آن برادر خواندگي بر باد رفت زير سقفي شوم و تاريك و سياه دور از كانون مهر و نور و ماه در ميان جار و جنجالي عجيب اندر آن دعواي تزوير و فريب حقّه بازي رأي مزدوران خريد جامه ي ايمان ايشان را دريد روي حقّ را پرده ظلمت گرفت زاغ از بهر زغن بيعت گرفت لات و عزّي شان اگر نابود شد لاتي آوردند او معبود شد عصر وحشت دوره ي بيداد شد تيز، نيش غول استبداد شد

ص:192

عاملان كودتا رجّاله ها ريخته اندر شهر با قدّاره ها بهر اخذ رأي مردم آمدند همچو مار و گرگ و كژدم آمدند مؤمن بي باك كارش زار بود دشنه حرف اوّل غدّار بود مردها نامرد و بي بازو شدند پست ها از ترس، در پستو شدند پير بهر مصلحت گويا كه مُرد نوجوانش را به كنج خانه برد شير مردان مست گشته همچو موش روبهان از مكرشان گشته خموش اين يكي خوابيد و آن يك گشته كور اين يكي با زيور و آن يك به زور هر كه سركش بود او هم رام شد شهر كم كم ساكت و آرام شد شهر بود و بار سنگين سكوت شهر بود و عار ننگين سكوت ناگهان آتشفشان آغاز شد منفجر شد زلزله انداز شد شهر مي لرزيد از هر غرّشش حيله ها مي سوخت از هر سوزشش آذرخش رعد او سوزنده بود تندر فرياد او توفنده بود شهر پر شد از طنين آن خروش ضجّه اي پر بغض مي آمد به گوش اين غريو كيست اين فرياد كيست؟ ناله مي زد فاطمه حقّ با علي ست آه سوزانش مگو آتشفشان دود آهش رفته تا هفت آسمان برق رعدش ظلمت شب را دريد رنگ از روي سيه رويان پريد ناله اش برّنده تر از ذوالفقار گريه اش طوفان نوح روزگار كيست اين شورشگر بي واهمه همسر بي باك حيدر فاطمه با وفا ياران قرآن آمدند بوذر و مقداد و سلمان آمدند خانه اش شد مأمن شوريدگان منزلش شد مجمع آزادگان بيت او حصن و تحصّن گاه شد شهر از اين ائتلاف آگاه شد سامري در وحشت از اين واكنش عجل اندر لرزش از موج تنش اهل نا اهل سقيفه هاج و واج تا چسان آرد بر اين مشكل علاج باز شوراي شقاوت شور كرد تا چسان با فاطمه سازد نبرد حكم بر يورش به بيت وحي داد داد از بيداد شورا داد داد سامري رجّاله ها را زد صدا تا هجوم آرند بر بيت خدا

ص:193

مشعل آتش به دستش شعله ور با حرامي زادگان شد حمله ور تند پيشا پيش آنان مي دويد هر كه مي ديدش ز خوفش مي رميد نعره مي زد از غضب كف بر دهان انكر الاصوات او صوت ددان كامدم اين كار را يك سر كنم خانه را با اهل آن آتش زنم قال بعض إنّ فيها فاطمة گفتنش باشد در آنجا فاطمه آن غليظ و فظّ و بي رحم و خشن با شقاوت پيشگي گفتا: و إن يعني باشد، من كه آتش مي زنم من نه مقهور حضور يك زنم هيزمي از كينه آوردند زود آه اين جور و جفا بس زود بود جان هستي آن زمان اخگر گرفت شعله ها بر در ب خانه در گرفت كوچه پر از بوي تند دود شد باز آتش ياور نمرود شد مشت مي كوبيد بر در از غضب اي بريده باد دست بو لهب بر دري كه پيك وحي آسمان آستان بوسش بود با قدسيان بر در اميد مسكين و اسير بر در اطعام ايتام فقير بر دري همچون در بيت الحرام بر در بيت الشّرف بيت الامام بر حريم حرمت ناموس حق خانه ي مشكاة دين فانوس حق بر در گل خانه ي گل آفرين بر در آن روضه ي خلد برين بر در كاخ گلين بوتراب بر در آن مهبط وحي الكتاب بر در بيت النبّوه مهد دين خانه ي توحيد ارباب يقين بر در عصمت كده دار العفاف كعبه ي دل قبله ي اهل طواف بر در بيت المقدّس در حجاز نقطه ي آغاز معراج نماز بر در دار السّياده دار نور بر در دار الولاية رشك طور خانه ي تدبير امر ما سوي مجمع تطهير اصحاب كسا بر در دانشگه علم الكتاب بر در منزل گه فصل الخطاب بر در آن خانه كه حتّي رسول خوانده بر درگاه او اذن دخول دختر پيغمبر آمد پشت در با تني رنجور از داغ پدر ناله مي زد سخت از سوز جگر كه ز جان ما چه خواهي اي عمر

ص:194

غنچه از گل شد جدا ديگر مگو با من از مسمار روي در مگو اي قلم بشكن دگر دفتر مگو رحم كن اي سنگدل آخر مگو سينه ام شد تنگ از اين گفتگو هر چه باداباد حقّش را بگو اي سقيفه خاك نكبت بر سرت لعنت حق بر تو و بر رهبرت واي بر حال دل بي باك من آه از زخم دل صد چاك من من چه گويم اين دل ديوانه سوخت خانه و شمع و گل و پروانه سوخت ناله اي مي شد بلند از بين دود آه اي فضّه مرا درياب زود فضّه آمد با شتاب و سر رسيد آه او آخر مگر آنجا چه ديد ماه يثرب بر زمين افتاده بود از صدف درّ ثمين افتاده بود فاطمه مجروح بود و بي پسر بر زمين افتاده اندر پشت در اجر پيغمبر ادا گرديده بود محسن زهرا فدا گرديده بود فاطمه يعني ولايت را سپر فاطمه يعني كه لعنت بر عمر شير حق آن لحظه از جايش پريد غرّشي كرد و به سوي در دويد پنجه برد و كند روبه را ز جا بر زمين كوباند آن نامرد را آن چنان كوهي به روي او نشست تا كه كوبد مشت از بالا و پست واي اگر اندر خروش آيد علي بحر صبر او به جوش آمد ولي يادش آمد از وصاياي رسول كه چه بايستي كند با اين جهول مصطفي فرموده بودش صبر كن جز همان كه امر حق باشد مكن بعد من بر تو جفاها مي كنند بر تو چون هارون موسي مي كنند راه اسرائيليان را مي روند تا به قب نعل آنها مي دوند اي تو هارونم ضعيفت مي كنند زخم، اين قلب لطيفت مي كنند صبر كن، اي جان من بي تاب تو صبر كن، شمسم من و مهتاب تو صبر كن بر جهل جاهل مسلكان بر نفاق و جور اين بد دلقكان ياد مي آورد، آن دم وصي از احاديث و فرامين نبي بارها فرمودش آن نيكو خصال كعبه اي تو يا علي اندر مثال خلق بايد سوي تو آيد نه تو تو به سوي خلق اي كعبه نرو

ص:195

لايق تعليم تو كمتر كس است بوذر و مقداد و سلمانت بس است كم بود آيينه ي جذّاب نور و قليل من عبادي الشّكور سامري گوساله پرور مي شود قوم هم اندر پي او مي رود گر كه ياري داشتي درگير شو ريشه اش بر كن بكن ساقش درو ور نه بنشين و صبوري پيشه ساز شمع باش و هم بسوز و هم بساز ياد، از آن عهد و پيمان آمدش در گلو خار مغيلان آمدش آه سردي از دل گرمش كشيد چاره اي جز طاعت داور نديد مشت خشمش ايستاد اندر هوا نفس مولا بُد منزّه از هوي مرتضي ميزان معصوم است و بس پر ز نور حقّ و خالي از هوس او علي بود و علي عبد الله است هست اندر بند اعلي پاي بست لحظه ي طوفاني حيدر رسيد امتحان سخت آخر سر رسيد امتحاني سخت و دشوار و عظيم اعظم از كلّ بليّات قديم سخت تر از خندق و بدر و احد تلخ تر از امتحاناتي كه بُد مرتضي و امتحان! ياللعجب آزمون رب ز كه؟ مير عرب از كه از من عنده علم الكتاب از حكيم محكم امّ الكتاب؟ آري آري امتحان از او كنند تا كه عمق باطنش را رو كنند باطن نور علي نور علي باطني كه حق از او آيد جلي تا خلايق بندگي را بنگرند تا ملك بر نور او سجده برند تا كه گردد راز خلقت آشكار از كمال طاعت هشت و چهار تا أتجعل را دهد اينجا جواب تا كه گويند: أنت أعلم بالصّواب تا كه بر اهل سماوات و زمين اسوه باشد آن امام المتّقين تا بياموزند از او تسليم را درس گيرند از رضاي بر قضا لب گشود و گفت: اي عبد عنود گر وصيّت هاي پيغمبر نبود با تو مي گفتم حريف كيستي مي چشاندم بر تو طعم نيستي با وقار و هيبتي در شأن شير شد بلند از سينه ي آن گرگ پير در كناري با دلي زار و حزين زد درون خانه زانو بر زمين

ص:196

رنگ زرد گرگ آن گه سرخ شد خنده اي كرد و جهيد از جاي خود خاطرش از اين سخن آسوده شد مرده بود از ترس امّا زنده شد زد صدا آن گه سپاه فتنه را كه بريزيد بر سر شير خدا ديگر از تيغ علي ايمن شدند گوش بر فرمان اهريمن شدند داد فرمان كه براي بردنش حلقه اندازيد اندر گردنش بي مهابا بر سر او ريختند ذوالفقارش را به ميخ آويختند قفل بر آن دست گل پرور زدند بند بر بازوي پيغمبر زدند ريسمان بر گردنش انداختند گرچه رنگ خويش را مي باختند كه مبادا آخر اين شير ژيان تكّه پاره سازد اين زنجيرشان پنجه اندازد به روي شومشان پاره سازد حنجر و حلقومشان مي هراسيدند، از اين بسته دست شير در زنجير هم، پر هيبت است يوسف ار يك شب درون چاه بود در درون چاه هم او ماه بود در غلاف ار ماند عمري ذوالفقار عاقبت اندر جمل مي زد شرار عاقبت كفتار دژخيم و پليد شير را از آشيان بيرون كشيد سر برهنه پا برهنه بي عبا مي كشيدندش ميان كوچه ها تا به سوي مسجد و منبر برند تا حقيقت را در آنجا سر بُرند شهر غوغا بود و كوچه ولوله از شعف ابليس مي زد هلهله نقشه ي شيطاني اش بي نقص بود در ميان معركه در رقص بود كف به كف مي زد ابوسفيان كور آنچه كه مي خواست بيند گشت جور جاثليقي از جهول اينجا ولي نيش خندي تلخ مي زد بر علي انتقام فتح خيبر را يهود از علي بگرفته بود امّا چه زود آن زمان دل در دل مولا نبود قلب حيدر پشت در، جا مانده بود زآن طرف در خانه آن ياس كبود تا به هوش آمد همان دم لب گشود فضّه مولايم علي برگو كجاست؟ خانه از چه خالي از نور خداست؟ آه اي فضه كجايش برده اند؟ بي عمامه بي عبايش برده اند؟ اشك از چشم كنيزش مي چكيد هر نگاهش سوي كوچه مي دويد

ص:197

فاطمه دريافت آنگه راز را قصّه ي فرجام و هم آغاز را آرميدن را روا آن دم نديد گر چه خون از زخم سينه مي جهيد دست بر پهلوي بشكسته نهاد يا علي گفت و به زحمت ايستاد دست بر ديوار و كنج در گرفت مرده بود و زندگي از سر گرفت معجر و چادر به روي سر كشيد ديگر اينجا روح زهرا مي پريد تا رساند بر امامش خويش را تا نشاند آتش تشويش را گاه افتان گاه خيزان مي دويد قلب پاكش بهر مولا مي تپيد تا رسيد و عروة الوثقي گرفت دست بر پيراهن مولا گرفت نعره زد آن بضعه ي جان نذير سخت مي غرّيد ديگر ماده شير واهليد اي روبهان اين شير را بگسليد اين رشته ي زنجير را وارهانيد ابن عمّم را ز بند ور نه مي يابيد از آهم گزند اي يهودي زادگان بي حيا بند برداريد از دست خدا اين يدالله آن يد مبسوطه است غلة ايديكم، كه از او بسته است؟ اينكه اين سان با طنابش بسته ايد حبل بر دست جنابش بسته ايد هست او حبل الهيّ متين هست او آخر امير المؤمنين كشمكش آغاز شد بالا گرفت شير را از چنگ شان زهرا گرفت از نهاد سامري برخاست دود ضجّه هاي فاطمه هوشش ربود با خودش مي گفت آن جانيّ پست اي عجب زهرا چگونه زنده است؟ من كه او را كشته بودم پشت در پس چگونه برده آخر جان به در از غضب لب را به دندان مي گزيد پس نگاهي كرد و قنفذ را گُزيد داد زد بر گوش آن از سگ بدتر كه خلاصم كن ز زهرا زودتر قنفذ پرخار بر گل حمله برد خارها بر ساق و برگ لاله خورد آفرينش آن زمان در لرزه بود دود مي پيچيد در چرخ كبود آن زمان در خانه بر ديوار تار سخت مي لرزيد بر خود ذوالفقار اي قلم! خاموش شو ديگر بايست سنگدل ز اين بيش گفتن پردلي است رحم كن آخر از اين گفت و سخن پرده را زين بيشتر بالا مزن

ص:198

آري بايد لب فرو بندم ولي با كه گويم پس غم خونين دلي با كه گويم مرتضي آن لحظه مُرد گرچه در محراب كوفه جان سپرد آسمان در چشم او شد تارِ تار سخت مي لرزيد بر خود ذوالفقار خار در چشم استخوانش در گلو ناتوان از ديدن و از گفتگو واي برمن خون، علي خون ميگريست پيش چشم فاطمه چون مي گريست اُف به تو اي روزگار پر جفا خون روان كردي ز چشم مرتضي آه اي حمزه كجايي اي دلير در چنين بندي علي گشته اسير از احد برخيز و شمشيري بزن بر دو چشم جغد شب تيري بزن گرچه ساق گل شكسته اين چنين غنچه پرپر گشته گرچه بر زمين تيغ بركش بادبان را كن رها كن درو اين خارهاي هرزه را با كه گويم روح طه را زدند تازيانه برتن حورا زدند هيچ كس آخر نگفت اي قوم پست اينكه اينسان مي زنيدش فاطمه است اين كه مي كوبيد بر او با لگد باشد او محبوبه ي ذات احد غيرتي اندر دل مردي نبود زان همه اصحاب همدردي نبود هيچ كس بر ياري اش دستي نبرد در دفاع از او كسي سيلي نخورد اين مدينه بود آيا اي خدا؟ اين مدينه بود و اين ظلم و جفا؟ اين مدينه بود زهرا را زدند؟ تازيانه بر تن حورا زدند؟ اين مودّت بود در حقّ بتول؟ يا دريدن پاره ي جان رسول؟ فاطمه آيا ذوي القربي نبود؟ يا مودّت را جز اين معنا نبود؟ مي شود در حقّ اين قوم ظلوم گفته باشد احمد «اصحابي نجوم»؟ پس سؤالي كه جوابش مانده است نكته ها در اين سبق ناخوانده است ذكر و وردم روز و شب يا فاطمه است

مث_نوي ف_اطمي بي خ_ات_مه است.

ص:199

فهرست مطالب

مقدمه.........................................................................................5

مورد اول: تاريخ ميلاد حضرت زهرا...................................9

مورد دوم: طهارت حضرت زهرا.....................................23

مورد سوم: غفلت اميرالمؤمنين(ع)؟!........................................43

مورد چهارم: دف زدن و... در اسلام.......................................47

مورد پنجم: خريد جهيزيه زهرا توسط؟!!..........................67

مورد ششم: اميرالمؤمنين يعني پادشاه؟.....................................69

مورد هفتم: اهل سقيفه و سوگواري پيامبر(ص)............................75

مورد هشتم: مصحف حضرت زهرا....................................79

مورد نهم: وجوه مالكيت فدك..................................................83

حقيقت اين است كه... ...................................................................88

حقيقت؟... ..............................................................................90

مورد دهم: تفسير غلط كلام عمر لعنه الله...................................97

مورد يازدهم: ترجمه نادرست متني تاريخي............................101

مورد دوازدهم:حضرت محسن شهيد(ع) از فرزندان؟..............103

آنچه پس از پيامبر(ص) رخ نمود

ص:200

غنچه اي در پشت در پژمرده شد... .........................................105

حقيقت؟... .......................................................................114

مورد سيزدهم: شهادت حضرت فاطمه............................119

شنيدن صداي واقعيّت از زبان تاريخ..............................................121

آنچه پس از پيامبر(ص) رخ نمود

دستور حمله و اجراي حمله و چه حمله اي!!!... ....................123

حقيقت؟... ......................................................................138

مورد چهاردهم: تاريخ شهادت حضرت فاطمه.................147

مورد پانزدهم: تعيين محل قبر حضرت زهرا؟!.................149

سفارش مي كنم.............................................................................151

حقيقت؟... .............................................................................152

نشان قبر زهرا؟؟؟ ........................................................................155

هيزم و آتش و حور!!!... ............................................................158

حقيقت؟... ............................................................................161

مورد شانزدهم: بيعت اميرالمؤمنين با...؟!!............................163

مورد هفدهم: سكوت اميرالمؤمنين(ع)؟!.................................167

ضميمه به مورد دوم: طهارت حضرت زهرا....................177

خاتمه....................................................................................187مثنويّ فاطمي.........................................................................191

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109